کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۴۷ ق.ظ

هر که از خود گذرد در سفر کرب و بلاست

چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست

در حسینیه ی دل ، هیئت عشق تو به پاست

 

مَحرَم روضه ی تو مُحرِم بیت الله است

تا ابد پرچم سرخ حرمت قبله نماست

 

در شکوه و شرف و مرتبه و منزلتت

جز خدایی به خدا هر چه بگوئیم رواست

 

همه ی هستی خود را به میان آوردی

بی سبب نیست بهای تو و خون تو خداست

 

«کشتگان غم تو زنده ی جاویدانند»

بی گمان فانی عشق تو شدن عین بقاست

 

دل بریدن، پر ِ پرواز حسینیّون است

هر که از خود گذرد در سفر کرب و بلاست

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۷
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۴ ق.ظ

یک بار دگر ...

چون ابر سیاهی شده ‌سنگین بار‌م

این گونه ز ‌شر‌مسار‌ی ا‌م می‌بار‌م

جود و کر‌مت امیدوار‌م ‌کر‌د‌ه

ور ‌نه به چه رو‌ی ‌من به تو روی آر‌م

 

هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی

من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی

گفتی که اگر توبه شکستی بازآ

صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی

 

من آمده ‌ا‌م ‌تو‌شه ‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه

سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده

هر چند ‌تما‌م کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را

یک بار دگر به کربلا راهم ده

 

آیت الله شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی رحمه الله از علمای ربّانی و صاحب کراماتی بود که ارادت ویژه ای به خاندان رسالت و حضرت سیدالشهدا علیه السلام داشت. این عارف وارسته هر سال دهة محرم در منزل خود مجلس روضه برپا می داشت و بسیار گریه می کرد و یاد مصائب امام حسین علیه السلام برایش جگرسوز بود.

نقل کرده اند وقتی ایشان از دنیا رفت، یکی از بزرگان او را در عالم خواب دید و احوالش را جویا شد. پاسخ داد: وقتی مرا در قبر نهادند دو فرشته نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند. ازتوحید و نبوت سوال کردند، جواب دادم تا این که از امامان پرسیدند: نام امیر مومنان علیه السلام را به زبان آوردم که امام اول من است، سپس از امام حسن علیه السلام نام بردم؛ ولی وقتی که نام امام حسین علیه السلام را به عنوان امام سومم به زبان آوردم بی اختیار گریه کردم، آن دو فرشته نیز منقلب شده و گریستند.

سپس به یکدیگر گفتند: آزادش کنیم کار این آقا با امام حسین علیه السلام است دیگر نیازی به سوال نیست. مرا آزاد نمودند و رفتند و اینک می بینی که شاد و خرسندم و در جایگاه خوبی هستم.

 

کرامات امام حسین علیه السلام ص 178

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۴
یوسف رحیمی
شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ق.ظ

همه عمر تو محرم بود

امشب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره می چینم

در غزل گریه‌ی زلالت آه

سرخی چارپاره می بینم

 

زخمهای دل غریبت را

مرهم و التیام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

 

در شب تار تیره فهمی ها

روشنی را دوباره آوردی

آسمان را کسی نمی فهمید

تا که با خود ستاره آوردی

 

۰ نظر ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۲۴
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ق.ظ

در باغ شهادت را نبندید!

نمی‌ خواهم دگر آسایشم را

بیا بر هم بزن آرامشم را

شهادت! ای هُمای آسمانی!

اجابت کن اجابت خواهشم را

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۴
یوسف رحیمی
شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۰۶ ق.ظ

تا گوید هر چه هست در گمنامی ست


بین ملکوتیان چه نامش نامی ست

می آید و با آمدنش پیغامی ست

این گونه غریب و بی نشان می آید

تا گوید هر چه هست در گمنامی ست

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۸:۰۶
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ

پیراهنی‌ست کهنه به همراه فاطمه...

آمد محرّم علی و ماه فاطمه

آتش گرفته جان تو از آه فاطمه

 

با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام

بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه

 

بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان

با های هایِ گریه‌ی جانکاه فاطمه

 

بی‌شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر

بالای قبر محسن شش‌ماهه، فاطمه

 

آه از میان آن در و دیوار شد شروع

بعد از نبی، سلوک الی الله فاطمه

 

پشت در و کنار بقیع و به روی نی

معنا شده‌ست سرِّ فدیناه فاطمه

 

محشر، به پاست روضه‌ی مولای بی‌کفن

پیراهنی‌ست کهنه به همراه فاطمه

 

دارد به روی دست، دو دست قلم شده

دستی که در مقام شفاعت علم شده

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۶
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۹ ق.ظ

جا مانده دلم در وسط کوچه‌ی‌ اشکت...

جاری شده این اشک به تکرار غم تو

عمری‌ست دل ماست گرفتار غم تو

 

شد هر تپشش ذکر «علیّاً ولی الله»

قلبی که شده محرم اسرار غم تو

 

چشم تر ما چشمه‌ای از کوثر و در دل

چون خیمه‌ای افراشته همواره غم تو

 

جا مانده دلم در وسط کوچه‌ی‌ اشکت

آتش زده ما را در و دیوار غم تو

 

ده قرن گذشته‌ست، هنوز ای گل پرپر

مانده به‌روی دوش جهان بار غم تو

۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۹
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۱ ق.ظ

ندارد خریدار آه غریبان...

چه‌ها کرده این شهر با ما پس از تو

همه خوب بودند اما پس از تو...

               

ندارد خریدار آه غریبان

شده کار مردم تماشا پس از تو

 

وصی تو را دست بستند آخر

دگرگون شده رسم دنیا پس از تو

 

فدایش شدم با تمام وجودم

ولی باز تنهاست مولا پس از تو

 

کسی غیر شیون، کسی غیر ناله

نیامد به دیدار زهرا پس از تو

 

ببر دخترت را از این شهر غربت

که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو

 

دگر پای آتش به اینجا شده باز

دلم غرق خون شد، مبادا پس از من...

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۱۱
یوسف رحیمی
شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۵۵ ق.ظ

جهان نشسته سر سفره روایاتت

رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را

دل رها شده از محنت خلایق را

 

دلی که پر زده تا آستان احسانت

که غرق نور اجابت کنی دقایق را

 

بر این کویر دل نیمه جان من، ای جان!

ببار جرعه ای از کوثر حقایق را

 

مرید صبح نگاه تو می برد از یاد

مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را

 

نگاه لطف تو آقا به دل بها داده

و با رضای تو دارم رضای خالق را

 

تویی که ضامن صبح سعادتم هستی

تویی که روشنی هر عبادتم هستی

 

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۵۵
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۰۰ ق.ظ

روز جمعه به وقت دلتنگی...

در نگاهت غروب دلتنگی

آسمانی پر از شفق داری

گرد پیری نشسته بر رویت

ای جوان غریب حق داری

 

همدم لحظه های تنهایی

می شود اشکهای پنهانی

تب محراب و بغض سجاده

تا سحر سجده های بارانی

 

خاطری خسته و پریشان از

شهر دلگیر سایه ها داری

ماه غربت نشین سامرّا

در دل خود گلایه ها داری

 

هر دوشنبه غبار دلتنگی

کوچه کوچه دیار دلتنگی

قاصدکها خبر می آوردند

از تو و روزگار دلتنگی

 

ابرها را به گریه می آورد

ندبه هایی که در قنوتت بود

بگو آقا بگو کدام اندوه

راز تنهایی و سکوتت بود

 

نقشه ی شوم قتل آئینه

برکات جدید این شهر است

زخمهایی که بر جگر داری

از کرامات تازه ی زهر، است

 

تشنگی، تشنه ی لبانت بود

سرخ آمد ترک ترک گل کرد

داغ قلب پر از شراره ی‌ تو

راز یک زخم مشترک گل کرد

 

خوب شد قدری آب آوردند

تشنه لب جان ندادی آقا جان

حجره ات کربلا شده دیگر

السلام علیک یا عطشان

 

روز جمعه به وقت دلتنگی

می روی از دیار غم اما

صبح یک جمعه می رسد از راه

وارث سرخی شقایقها

1388

۰ نظر ۲۸ دی ۹۱ ، ۰۸:۰۰
یوسف رحیمی