کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی
يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۸۹، ۰۸:۴۷ ق.ظ

آن شب سکوت فکه با من حرف می زد

می آیم از راهی که لبریز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

از معبری که غرق باور غرق شور است

از سنگری که چشمة جاری نور است

 

از نیمه شب های مناجات و عبادت

از لحظه های روشن قبل از شهادت

 

شب های جمعه ذکر یا قدّوس یا نور

معراج اشک و بندگی پرواز تا نور

 

سربند یازهرا ، سلوکی آسمانی

یعنی شکوه عاشقی در بی نشانی

 

هر صبح جمعه ندبه های بیقراری

دلتنگی و بی تابی و چشم انتظاری

 

می آیم از راهی که لبریز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

پرواز سرخ آن کبوترهای زائر

یک آسمان پر از پرستوی مهاجر

 

شوق شهادت، جانفشانی، شور ایثار

فریادهای حیدری، مردان پیکار

 

مردان ایمان و جوانان حسینی

یعنی علی اکبرترین های خمینی

 

مردان دریادل، دلیران حماسه

در چشم هاشان عاشقی می شد خلاصه

 

یا لیتنا کنّا معک، تعبیر می شد

اوج رشادت، فتح خون تحریر می شد

 

میعاد مردان بدون ادعا بود

تفسیر سرخ کلّ أرضٍ کربلا بود

 

چشمی که از شیدایی و احساس می گفت

دستی که از بی دستی عباس می گفت

 

یک دشت لبریز از شقایق های پرپر

صد کاروان قاسم، محمد، عون، اکبر

 

میدان مین و لاله های بی سری که...

فریادهای یا حسین از حنجری که...

 

مثل غروب و آسمان، خیسِ شفق بود

در خون تپید اما پر از فریاد حق بود

 

می آیم از راهی که لبریز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

می آیم اما با دلی در خون نشسته

می آیم اما بال های من شکسته

 

با کوله بار درد و غم ها مانده ام باز

از کاروان عاشقان جا مانده ام باز

 

آتش زده بر جانم امشب درد و داغی

دارم دل لبریز اندوه فراقی

 

گنجینه های آسمانی زیر خاکند

اینجا تمام لاله هایش بی پلاکند

 

بعد از شهیدان جای ماندن نیست اینجا

بوی قفس دارد زمانه، شهر، دنیا

 

با من بگوئید از حدیث مرد بودن

از ماجرای اهل سوز و درد بودن

 

دشمن دوباره در کمین و ... صحنه خالی!

بار گرانی بر زمین و ... صحنه خالی!

 

مهدی زین الدین و خرازی کجایند؟

آوینی و صیاد شیرازی کجایند؟

 

آخر چه شد چمران و مهدی باکری ها؟

خالی ست جای صادقی ها ، باقری ها!

 

آه ای شلمچه ! راوی اندوه من باش

هم ناله با این خاطر مجروح من باش

 

با من بگو از عطر شب بوهای زخمی

از کربلای پنج و پهلوهای زخمی

 

از رمز یازهرا و رمز استقامت

از پایمردی با ولایت تا شهادت

 

آن شب سکوت فکه با من حرف می زد

از قصة پرواز و رفتن حرف می زد

 

آری خروش جاری اروند باقیست

این جاده، این پوتین، این سربند باقیست...

 

۸۹/۰۱/۰۱
یوسف رحیمی

شهید گمنام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی