پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۵ ب.ظ
بیا و پس بگیر انگشتری را
غریبی، بیقراری، عصر جمعه
دو قطره اشک جاری، عصر جمعه
تو میدانی چه آورده به روزم
همین چشم انتظاری عصر جمعه
شب هجران، دل پر درد، باران
میان چشم من گل کرد باران
در این دنیای حسرت مرده بودم
ولی بوی تو را آورد باران
دو چشم تو مُحَرّم در مُحَرّم
پر از اندوه و اشک و حزن و ماتم
فقط یک حرف از غمهات کافیست
ز یادم میرود غمهای عالم
بُوَد ذکر سوارانت: اباالفضل
شود لبیک یارانت: اباالفضل
فرات خون شده چشمان عالم
بیا جان عموجانت اباالفضل
۰ نظر
۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۲۵