کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با موضوع «یاران سیدالشهدا(ع)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۰۵ ب.ظ

فاطمهٔ دومین

با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
 
عطر بهشت در نفست موج می‌زند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی
 
زهرا که رفت دلخوشی از خانه رفته بود
تو آمدی و این همه شورآفرین شدی
 
بی‌شک برای مادری زینب و حسین
شایسته‌ای که فاطمهٔ دومین شدی...

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۰۵
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۱۷ ق.ظ

تماشایی شده مهمانی من

تماشایی شده مهمانی من

دل آشفته و طوفانی من

همه در کوفه بیعت می شکستند

به مهر سنگ بر پیشانی من

 

نسیم آورده با خود بوی سیبی

نمانده از غمت در دل شکیبی

همین جا پرده ها افتاد و دیدم

به روی نیزه ها شیب الخضیبی

 

سرم آقا به قربان سر تو

دو طفل من فدای اصغر تو

گرفته خواب را از چشمم این غم

که در بند اسارت خواهر تو ...


شب اول میان کوفه غوغاست
گمانم هر کسی در فکر فرداست
گریز روضه از دارالاماره ست
سری بر روی نی از دور پیداست

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۱ ، ۰۸:۱۷
یوسف رحیمی
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۲۱ ق.ظ

آسمان کوچ کرده از این شهر

سوی کوفه میا که پیچیده

بوی غربت میان هر کوچه

باز تکرار بی وفائی هاست

باز دستان بسته در کوچه

 

حسّ دلتنگی قفس دارد

آسمان کوچ کرده از این شهر

عشق و احساس و عزت و غیرت

هم زمان کوچ کرده از این شهر

 

این قبیله چقدر بی دردند

بی حیائی ست خصلت کوفه

مشک‌ها طعم تشنگی دارد

و سراب است بیعت کوفه

 

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۱ ، ۰۸:۲۱
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۵۱ ق.ظ

امشب دلم آشفته‌ی داغ جوانی‌ست

این روزها بوی قفس دارد زمانه

اندوه و غربت می وزد از هر کرانه

 

این روزها دلتنگ دلتنگم شهیدان

کی می رود از خاطر من یاد یاران

 

بعد از شما بال و پرم از دست رفته

تا آسمانها، معبرم از دست رفته

 

بعد از شما هر لحظه بوی غم گرفته

در این غروب بی کسی قلبم گرفته

 

رفتید و ما ماندیم و دلتنگی و هجران

دنیای جور و بی وفائی، رنج دوران

 

رفتید و ما ماندیم و سیل امتحان ها

در این غبار آلودی شک و گمان ها

 

دنیا محل امتحان هایی خطیر است

یک سو سقیفه آن سوی دیگر غدیر است

 

انگار میدان بلا بر پاست هر روز

هنگامه ی کرب و بلا برپاست هر روز

 

باید مسیر حق و باطل را جدا کرد

باید به آقای شهیدان اقتدا کرد

 

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۰ ، ۰۸:۵۱
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۲ ق.ظ

شب جمعه کنار شش گوشه

شب جمعه کنار شش‌گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
می‌شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی‌شکیبی داشت

حرمش از ملائکه پر بود
انبیا در طواف شش‌گوشه
و ثواب هزار حج را داشت
به خدا هر طواف شش‌گوشه

شب جمعه ضریح اطهر او
غرق نور حضور فاطمه بود
به خودم آمدم و فهمیدم
بر لبم این نوا و زمزمه بود:

«شب‌های جمعه فاطمه، با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا، گردد به دور خیمه‌ها
گوید حسین من چه شد، نور دو عین من چه شد...»

سمت پایین پا که می‌رفتم
ناگهان چشم‌های من تر شد
آنقدر اشک ریخت تا آخر
روضه‌خوان علی اکبر شد

یک به یک گفت روضه‌ها را تا
پای شش‌گوشه از نفس افتاد
آه گویا کنار پیکر او
حضرت عشق ناله سر می‌داد:

«جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید ...»

از نگاه پر از تلاطم من
زمزم عشق و اشک جاری شد
آه از خیمه تا کنار فرات
عطش و داغ مشک جاری شد

خنکای شریعه هم می‌خواند
دم به دم از غریبی سقا
هم‌نفس با صدای موج فرات
مادری دم گرفته بود آنجا:

«سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل ... »

آن طرف‌تر نگاه می‌کردم
شِکوِه و اشک، ناله و گله را
می‌شنیدم کنار غربت تلّ
دم به دم ضجه‌های سلسله را

ناگهان در حوالی گودال
محفل گریه‌های زینب شد
زینب آمد کنار شش‌گوشه
کربلا کربلای زینب شد

رفت قلبم کنار بالا سر
آه انگار سر به پیکر نیست
همهٔ کائنات می‌لرزند
گوش کن این صدای خواهر نیست؟

«این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست...»

بانگ ندبه مرا به خود آورد
صبح جمعه رسیده بود از راه
دل من داشت «العجل» می‌خواند
در کنار ضریح ثارالله

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۲
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۵۲ ق.ظ

شبگرد کوفه

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

وقتی نگاه ها همه بوی فریب داشت

 

تنها ترین مسافر شبگرد کوفه بود

آن زائری که هر نفسش بوی سیب داشت

 

وقت عبور از صف آهنگران شهر

بر روی لب ترنم أمن یجیب داشت

 

با دیدن سه شعبه و سر نیزه هایشان

دیگر خبر ز روضه‌ی شیب الخضیب داشت

 

مجنون و سر سپرده‌ی مولای خویش بود

یعنی تنش برای جراحت شکیب داشت

 

دارالإماره تشنه‌ی خون شهید بود

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

 

پیوست عاقبت سر او با سر امام

در کاروان کرب و بلا هم نصیب داشت

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۰ ، ۰۸:۵۲
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۳۰ ق.ظ

خورشید علقمه

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بی‌کرانی اوصاف کاملت

بی‌شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه‌ای اگر بگذاری مقابلت

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می‌بری ز قلب همه با شمایلت

در آستانۀ تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

با زورق شکستۀ دل، سال‌های سال
پهلو گرفته‌ایم حوالی ساحلت

چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۰ ، ۱۱:۳۰
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۵۳ ق.ظ

غریب کوفه

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش کوفه‌کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمان کبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۰۸:۵۳
یوسف رحیمی