سِرّ غریبانه کوثر

هر فاطمه ای که هست سهمش آه است
با ناله و اشک و بی کسی همراه است
یک سرّ غریبانه کوثر این است:
که عمر گل محمدی کوتاه است
+ تو شهید ولایتی بانو!
هر فاطمه ای که هست سهمش آه است
با ناله و اشک و بی کسی همراه است
یک سرّ غریبانه کوثر این است:
که عمر گل محمدی کوتاه است
+ تو شهید ولایتی بانو!
یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (سوره صف، آیه8)
آنان می خواهـند نور خدا را با دهـان خود خامـوش سـازند ولـى خـدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران خوش نداشته باشند!
افراشتهاند بیرقی از آهت
رفتی تو ولی ادامه دارد راهت
«وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ» میبینیم
آن روز که از راه رسد خونخواهت
آنها که اهل کار فرهنگی هستند، خوب میدانند چه عرض میکنم. تمام این سالها فعالیتهای مؤثری که در عرصهی فرهنگ صورت گرفته است، همه و همه خلاصه میشود در همت بچههای دلسوز و پرتلاشی که با تمام وجود قدم در این عرصه گذاشتهاند و تمام دارایی خود را به میان آوردهاند. تمام دارایی یعنی از مال گرفته تا جوانی و حتی جان. راستی چقدر ارزشمند است وقتی کسی در راه مقدسی، حتی جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و از جان گذشته قدم بردارد.
فکر میکنم یکی از دلایل اصلی این تاثیرگذاری برکتی است که خدا به تلاش این عزیزان میدهد. خدای متعال تلاش و مجاهدت را دوست دارد و در واقع اثری که به آن کار فرهنگی میدهد، پاداش همان مجاهدت است. منظورم از مجاهدت این است که برای رسیدن به آن هدف مقدسی که ترسیم شده نه تنها انسان تلاش و پیگیری لازم را انجام دهد، یعنی از امورات دیگر خود صرف نظر کند تا حرکتی را که شروع کرده به مقصد برسد. در این سنخ برنامهها، خون دل خوردنها و شب نخوابیدنهاست که به کار برکت میدهد.
عامل کلیدی دیگر، اخلاص است. کسی که برای خدا کار میکند، نه تنها از کسی انتظار تعریف و تمجید ندارد، بلکه حتی از بهبه و چهچه دیگران هم خوشحال نمیشود و طعنهها و زخم زبانها دلسردش نمیکند. نگاه او فقط و فقط جلب رضای خداست.
آنچه با درک قاصر خود فهمیدهام، این است که در این عرصه، وقتی حرکتی با مجاهدت و اخلاص همراه شد، تاثیر و برکت آن حتی برای خود انسان هم مبهوت کننده است.
این روزها کم نیستند جوانان مؤمن انقلابی که چشم امید رهبر عزیزمان به آنهاست و بار زمین ماندهی انقلاب را به دوش میکشند. انصافا گاهی مجاهدت و اخلاص این عزیزان رشک برانگیز است، خصوصاً آنهایی که در نثار دارایی خود به بالاترین مراتب آن یعنی بذل جان در راه خدا توفیق مییابند.
خرداد ماه امسال بود که خبری صاعقهوار همه وجودم را شعلهور کرد. آری این طلبهی فاضل و مجاهد، حجتالاسلام مهدی مطلبی بود که با عروج شهادتگونهاش پاداش اخلاص و مجاهدتش را گرفته بود. اما حالا ما ماندهایم و جانی گداخته و راهی ناتمام...
این قلب به خون تپیده را دریابید
این جان به لب رسیده را دریابید
عمریست که دلتنگ شهادت هستم
این از همه جا بریده را دریابید
پی نوشت:
مدتها بود این حرف روی دلم سنگینی میکرد،
امـا امـروز خـبر یـادواره و گرامیداشت ایـن عـزیز،
بهانهای شد برای چند سطر درد دل...
غم و چشم انتظاری داد و بیداد
منم سرگرم دنیای خود اما
تو یک یاور نداری داد و بیداد
اسیرم من اسیر این تنِ خود
گرفتارم گرفتار منِ خود
تویی تنهاترین تنهای عالم
وَ من شرمنده ام از بودن خود
چه میشد لحظه ای یار تو بودم
دمی یار وفادار تو بودم
از این شرمندگی میمردم ای کاش
تمام عمر سربار تو بودم
اگر بیروح اگر سردیم، آقا
اگر چه سخت بیدردیم، آقا
تویی چشم انتظار ما که یک روز
از این بیراهه برگردیم آقا
تو را یاری نکردم، وای بر من
وفاداری نکردم، وای بر من
برای قلب پر درد تو آقا
چرا کاری نکردم، وای بر من
نمیخواهم دلی که همدمت نیست
هنوز آنگونه دلخون از غمت نیست
پس از یک عمر اشک و آه و ندبه
چرا آخر دل من مَحرَمت نیست
دگر کافی ست اشک و آه و زاری
گذشته کار از چشم انتظاری
عزیز فاطمه تنهاست تنها!
عزیزان موسم یاریست یاری!
+ این خاک تشنه بیتو به باران نمیرسد...
امروز روز آغاز امامت حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، غدیر ثانی، روز بیعت دوباره. نمیدانم باید شاد بود یا غمگین. شاد باشیم از این عید فرخنده یا غمگین از هزار و یک غمی که بر دل سنگینی میکند.
چند روزی بیشتر از کشتار وحشیانه شیعیان نیجریه نمیگذرد. اینقدر در جای جای دنیا این جنایتها را تکرار کردهاند که این اتفاقات عادی جلوه کند. یک روز غزه، یک روز یمن، یک روز منا، یک روز سوریه، عراق، سومالی، بحرین، پاکستان، افغانستان... چقدر مظلومکشی!
دل آدم به درد میآید. حال و روز ما با اطلاع ناقص و فهم قاصرمان این است. کافیست لحظهای تصور کنیم حال حضرت را... «غمهای بیکران دلم میرود ز یاد / وقتی دمی به غربت تو فکر میکنم».
اما این وسط تکلیف ما چیست؟ آیا میتوانیم به داد این مردم مظلوم برسیم؟ آیا غیر از ظهور حضرت پایانی بر این ظلمها و جنایتها وجود دارد؟ راستی جای ما کجاست؟ چقدر برای ظهور قدم برداشتهایم؟ چقدر امام عصر خود را یاری کردهایم؟
اصلا اگر بخواهیم حضرت را یاری کنیم، باید چه کنیم؟ باید چه قدمی برداریم که در نزدیک شدن نهضت این منجی بشیریت تاثیر داشته باشد؟
رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) در یکی از بیانات خود این گره را باز کردهاند:
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«اَلا وَ اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلی ذلِک وَ لکِن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سُدادٍ»(۱)
بعد از آنکه شیوهی زندگی خود را - که در آن مقام والا، با آن همه امکانات، با آنچنان زهدی زندگی میکند - بیان کرد، فرمود: شما نمیتوانید مثل من رفتار کنید؛ امّا میتوانید به من کمک کنید؛ با چه چیزی؟ با ورع خودتان، با پرهیز خودتان از گناه، با اجتهاد و کوشش و تلاش خودتان؛ اینها وظیفهی من و شما است. هدفها را برای ما ترسیم کردند، هم هدفهای فردی و شخصی را، هم هدفهای اجتماعی و سیاسی و کلّی را. در هدف شخصی، رسیدن به اوج مقام کرامت انسانی هدف والای ما است؛ همه هم وعده داده شدهاند که بتوانند این پرواز بلند و بیحد را انجام بدهند؛ توانایی شما جوانها از ماها هم بیشتر است. این اهداف شخصی است.
اهداف بزرگ اجتماعی، ایجاد حیات طیّبهی اسلامی و جامعهی اسلامی [است]؛ جامعهای که افراد خود را فرصت بدهد که بتوانند بهسوی این هدف حرکت کنند: جامعهی آباد، جامعهی آزاد، جامعهی مستقل، جامعهی دارای اخلاق والا، جامعهی متّحد، یکپارچه، جامعهی متّقی و پرهیزگار؛ اینها اهداف جامعهی اسلامی است. دنیایی که مقدّمهی آخرت است، دنیایی که انسان را ناگزیر به بهشت میرساند، ایجاد یک چنین دنیایی هدف کلان اجتماعی و سیاسی اسلام است؛ اینها را در مقابل ما ترسیم کردند. راه آن چیست؟ چهجور میشود به این هدفها رسید؟ همینطور که فرمود: «اَعینُونی» - فرمایش، فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) است - به من کمک کنید؛ یعنی آنچه را که امیرالمؤمنین در زندگی خود و تلاش و جهاد خود، همه را در این راه مصرف کرد، و آن عبارت است از ایجاد چنین دنیایی برای بشریّت در طول تاریخ؛ کمک کنید به من که این هدف انجام بگیرد. چهجور «بوَرَعٍ»، با ورع؛ «وَ اجتِهادٍ»، با کوشش، با تلاش، تنبلی ممنوع است، بیکارگی ممنوع است، خسته شدن ممنوع است، مأیوس شدن ممنوع است. این حرکت عظیم وقتی انجام بگیرد، آنوقت شما دل مبارک فاطمهی زهرا (سلامالله علیها) را شاد میکنید، دل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را شاد میکنند؛ چون آنها برای همین هدف آن همه تلاش کردند، آن همه مجاهدت بهخرج دادند. (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهجالبلاغه، نامهی ۴۵
2. بیانات رهبر انقلاب در دیدار با مداحان اهلبیت(علیه السلام) 31 فروردین 1393
وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیِّ عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ: صَلَاةُ إِحْدَى وَ خَمْسِینَ، وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ، وَ التَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ، وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ، وَ الْجَهْرُ بِـ«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ».
امام حسن عسکری علیه السّلام فرمودند:
«نشانههای مؤمن پنج چیز است: نماز پنجاه و یک رکعت (واجب و نافله در طول شبانه روز)؛ زیارت اربعین حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام؛ انگشتر در دست راست نمودن؛ پیشانی بر خاک گذاردن و بلند گفتن بسم الله الرّحمن الرّحیم (در نمازهای جهریّه صبح، مغرب و عشاء)».
بحار الأنوار، المجلسی، ج98، ص329؛ المزار الکبیر، محمد بن المشهدی، ص353 (رواه المفید فی مزاره: 61، و ابن قولویه فی الکامل: 325، و الشّیخ فی مصباح المتهجّد: 730، التّهذیب 6: 52، ذکره السّیّد ابن طاووس فی الإقبال 3: 100، مصباح الزّائر: 347، و الکفعمیّ فی مصباحه: 489)
در ماتم توست دل اسیر غم توست
از عشق برافراشتهتر پرچم توست
حیران حماسهات مسیحا نفسان
این شور و شکوه «اربعین» از دم توست
امروز اگرچه دین حق مظلوم است
فردای شکوه و عزتش معلوم است
در غزّه، منا، نیجریه، در هرجا...
مظلومکشی تا به ابد محکوم است
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است...
کی میآید از این سفر شویش؟
لحظهها بیقرار و دلواپس
غصههایش بدون حد میشد
مرد او از سفر نیامده بود
شب هم از نیمه داشت رد میشد
آسمان تار و تیره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمهٔ شب پرید زن از خواب
بازگشتهست از سفر خولی
گفت خولی بگو چه آوردی
که چنین غرق تاب و تب شدهام
چیست سوغات تو که اینگونه
دلپریشان و جانبهلب شدهام
گفت هر چند تحفهٔ خولی
زر و سیم و طلا و درهم نیست
ولی این بار گنجی آوردم
که نظیرش به هر دو عالم نیست
چیزی از ماجرا نمیدانست
چشمش اما اسیر شیون بود
متحیر شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سینه زد نشست و گریست
ناگهان دید صحنهای خونبار
آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آیههای قرآن است
میدهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رویش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلویش ـ
ـ بانویی قد خمیده، آشفته
که گرفتهست دست بر پهلو
ضجه که میزند همه عالم
روضهخوان میشود ز شیون او *
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پیمبرم و
این سر غرق خون، حسین من است
با دو چشم ترش روایت کرد
یک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزهها که بوسیدند
بوسهگاه نبی اکرم را
گفت از خیمههای آل الله
گفت از ماجرای غارتها
گفت با چشمهای خونبارش
از شروع همه مصیبتها:
آتشی که گرفت راه حرم
پیش از این در مدینه برپا شد
پشت در که شکست بازویم
پای دشمن به خیمهها وا شد
گفت غصه اگر چه بیپایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* همسر خولی، از محبان اهلبیت پیامبر صلواتاللهعلیهوآله بود و گویا در اینجا چشم بصیرت او بینا میشود و این حقایق را مشاهده میکند.
این ماجرا با اختلاف روایتهایی، در منابع و مقاتل مختلفی از جمله: مقتل ابی مخنف، ص۱۶۸؛ مقتل الحسین علیهالسلام، ص۳۹۲، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۵ و ۱۷۷؛ الدمعةالساکبة، ج۵، ص۵۲ و ۳۸۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۵؛ و روضة الشهدا، ص۳۶۱، آمده است. (به نقل از: خورشید بر فراز نیزهها، نوشته سیدمحیالدین موسوی).
البته بعضی از گفتوگوهایی که در این شعر آمده است از باب زبان حال است.
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوهی رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
مصداق صحیح «لَعَنَ اللهُ یزید»
امروز شعار مرگ بر آمریکاست
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
بستهست چشمهای مرا غفلت گناه
تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!
یک گام هم به سوی شما برنداشتم
صد مرحبا به این همه عرض ارادتم!
هر روز عصر، پرسه زدن در «ولیِّ عصر»...
«والعصر» لحظه لحظه فقط در خسارتم
خالیست دست من، به چه رویی بخوانمت؟
دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟
من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست
خیری ندیدهای تو ولی از رفاقتم
بگذر ز رو سیاهی من، أیها العزیز!
حالا که سویت آمدهام غرق حاجتم
بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم
با گوشهچشم خود بِرَهان از اسارتم
آن روز میرسد که فدایی تو شوم؟
من بیقرار لحظه ناب شهادتم