کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی
شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۱۳ ق.ظ

این فاطمه‌‌ست از علی‌اش رو گرفته است؟

این روزها مسیر حیاتش عوض شده

شهر مدینه‌ای که صراطش عوض شده


از یاد رفت «آل محمد» به راحتی

بعد از پیامبر، صلواتش عوض شده

 

بر آستانه‌ی در «جنت» دخیل بست!

حتی مرام شعله‌ی آتش عوض شده!

 

باران تازیانه و گلبرگ‌های یاس؟

این شهر، بارش حسناتش عوض شده؟

 

این فاطمه‌‌ست از علی‌اش رو گرفته است؟

یا آفتاب خانه صفاتش عوض شده

 

او رفتنی‌ست، این در و دیوار شاهدند

این روزها اگر حرکاتش عوض شده

::

نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضریح

حتی شمایل عتباتش عوض شده

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۱۳
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری...

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و اَلرَّحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری
تشت طلا و بوسه‌های خیزرانِ...

گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد
ریحانه‌ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه‌ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبحدم با ناله‌هایی مادرانه

۰ نظر ۱۸ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

امام رضا (ع) روز اول محرم به ریّان بن شبیب فرمودند:
 
«یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) ...»

اى پسر شبیب! اگر خواستی براى چیزى گریه کنى براى امام حسین (ع) گریه کن! ...
 
(بحار الانوار، جلد44،‌ص286؛ امالی شیخ صدوق، ص130؛ عیون اخبار الرضا ج1، ص299 و ...)
 
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل‌شکنی فَابکِ لِلحُسَین

در خیمهٔ مراثی و اندوه اهل‌بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

در مکتب ارادت اِبن‌شبیب‌ها
هم‌ناله با اَباالحسنی فَابکِ لِلحُسَین

إن کُنتَ باکیاً لِمُصابٍ کَأنبیاء
فِی الإبتلاءِ و الحَزنِ فابکِ لِلحُسَین

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابکِ لِلحُسَین

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب‌به‌هم‌زدنی! فَابکِ لِلحُسَین

لب‌تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند تنی فَابکِ لِلحُسَین

گرم طواف، نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بی‌کفنی فَابکِ لِلحُسَین

در لحظهٔ تلاوت قرآن که دیده‌ است
غرق به خون شود دهنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۵۳ ق.ظ

غریب کوفه

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش کوفه‌کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمان کبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۰۸:۵۳
یوسف رحیمی
يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۸۹، ۰۸:۴۷ ق.ظ

آن شب سکوت فکه با من حرف می زد

می آیم از راهی که لبریز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

از معبری که غرق باور غرق شور است

از سنگری که چشمة جاری نور است

 

از نیمه شب های مناجات و عبادت

از لحظه های روشن قبل از شهادت

 

شب های جمعه ذکر یا قدّوس یا نور

معراج اشک و بندگی پرواز تا نور

 

سربند یازهرا ، سلوکی آسمانی

یعنی شکوه عاشقی در بی نشانی

 

هر صبح جمعه ندبه های بیقراری

دلتنگی و بی تابی و چشم انتظاری

 

۰ نظر ۰۱ فروردين ۸۹ ، ۰۸:۴۷
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم

لبریز آه و ندبه و غم گریه می‌کنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه می‌کنم

شایسته زیارت شش‌گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه می‌کنم

تا تلّ زینبیه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه می‌کنم

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم
با روضه‌های مشک و علم گریه می‌کنم

حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
صبح و غروب، دم همه دم گریه می‌کنم

گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه می‌کنم

۰ نظر ۰۴ دی ۸۸ ، ۱۱:۳۱
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۸، ۱۱:۵۵ ق.ظ

با تربت تو کام دلم را گشوده‌اند

شکر خدا که بوی محرم گرفته‌ام
در کوچه‌های سینه‌زنی دم گرفته‌ام

شکر خدا عبادت من روضه‌های توست
در دل دوباره هیأت ماتم گرفته‌ام

گاهی کنار روضه‌ات از دست می‌روم
با چشم‌های پر شفق و غم گرفته‌ام

این آبروی نوکری هیأت تو را
از دستمال مشکی اشکم گرفته‌ام

دیگر هراس روز قیامت نمی‌برم
وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته‌ام

با تربت تو کام دلم را گشوده‌اند
عمری اگر که بوی محرم گرفته‌ام

گفتم میان روضه از اعجاز چشم‌هات
دیدم رسیده‌ام به حوالی کربلات

۰ نظر ۲۳ آذر ۸۸ ، ۱۱:۵۵
یوسف رحیمی
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۰۵ ق.ظ

لحظۀ تلاوت باران

بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق‌های بی‌کران نرسیدیم

در خم یک کوچه مانده‌ایم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم

تکیه به تکیه همه را سر زده رفتیم
باز به آن کوی بی‌نشان نرسیدیم

هر شب از این جاده رفته‌ایم ولی حیف
ما به سحرهای جمکران نرسیدیم

می‌کشدم حسرت نگاه زلالش
هر سحر جمعه آرزوی وصالش


با غم او قلب من کنار نیامد
این همه دلتنگی‌ام به کار نیامد

طاقت عدل علی کجا و من و تو!
وارث طوفان ذوالفقار نیامد

در نفس باغ، بوی پیرهنش نیست
یوسف شب‌های انتظار نیامد

مانده به راهش نگاه حسرت و امید
از گذر جاده‌ها سوار نیامد

مانده به راهش هزار چشم تمنا
از افق کربلا و مسجد الاقصی


علقمه چشم‌انتظار رجعت سقاست
چشم امیدش به صبح روشن فرداست

داغ عطش مانده بر دل همۀ دشت
وسعت این خاک پر از حسرت دریاست

هر طرفی لاله‌ای قنوت گرفته‌ست
از چه هنوز این همه نماز، فُراداست

ماه من از لحظۀ تلاوت باران،
می‌رسد از پشت ابر و وقت تماشاست

می‌رسد از دوردست، از افق دور
می‌رسد و صف‌کشیده لشکری از نور

۰ نظر ۲۷ مرداد ۸۷ ، ۰۲:۰۵
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۸۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

چند صفحه مقتل

یا این دل شکسته ی ما را صبور کن
یا که به خاطر دل زینب ظهور کن
 
با کوله بار غربت و اندوه خود بیا
از کوچه های سینه زنی مان عبور کن
 
امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
امشب بساط گریه ی ما را تو جور کن
 
یا چند صفحه مقتل کرب و بلا بخوان
یا خاطرات عمه تان را مرور کن
 
هم از وفای ساقی لب تشنگان بگو
هم یادی از مصیبتِ سرخ تنور کن

۰ نظر ۱۰ دی ۸۶ ، ۱۹:۰۴
یوسف رحیمی