لحظۀ تلاوت باران
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افقهای بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه ماندهایم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
تکیه به تکیه همه را سر زده رفتیم
باز به آن کوی بینشان نرسیدیم
هر شب از این جاده رفتهایم ولی حیف
ما به سحرهای جمکران نرسیدیم
میکشدم حسرت نگاه زلالش
هر سحر جمعه آرزوی وصالش
با غم او قلب من کنار نیامد
این همه دلتنگیام به کار نیامد
طاقت عدل علی کجا و من و تو!
وارث طوفان ذوالفقار نیامد
در نفس باغ، بوی پیرهنش نیست
یوسف شبهای انتظار نیامد
مانده به راهش نگاه حسرت و امید
از گذر جادهها سوار نیامد
مانده به راهش هزار چشم تمنا
از افق کربلا و مسجد الاقصی
علقمه چشمانتظار رجعت سقاست
چشم امیدش به صبح روشن فرداست
داغ عطش مانده بر دل همۀ دشت
وسعت این خاک پر از حسرت دریاست
هر طرفی لالهای قنوت گرفتهست
از چه هنوز این همه نماز، فُراداست
ماه من از لحظۀ تلاوت باران،
میرسد از پشت ابر و وقت تماشاست
میرسد از دوردست، از افق دور
میرسد و صفکشیده لشکری از نور