کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۲۶ مطلب با موضوع «اهل‌بیت(ع) :: امام حسین(ع)» ثبت شده است

سه شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۸ ق.ظ

شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توام

با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
 
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
 
من را به حق مادرت ارباب رد مکن
امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن
 
اول به دست خالی من یک نگاه ... آه
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
 
در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
 
یک گوشه از تجلی خود را نشان بده
یک شب برای عاشق خود فتح باب کن
 
در آتش فراق حریم الهی ات
این قلب بی‌شکیب مرا کم عذاب کن
 
من را ببر به جنت الاحرار کربلا
با مسلم و حبیب و وهب ، هم رکاب کن
 
ما تشنه‌ی بصیرت عباس گونه ایم
در قلب های سینه زنان انقلاب کن
 
شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توام
این چهره را ز خون گلویم خضاب کن

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۸
یوسف رحیمی
شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین
شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین
 
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین
 
از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین
 
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین
 
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین
 
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین
 
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین
 
سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۰ ، ۱۱:۲۷
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری...

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و اَلرَّحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری
تشت طلا و بوسه‌های خیزرانِ...

گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد
ریحانه‌ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه‌ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبحدم با ناله‌هایی مادرانه

۰ نظر ۱۸ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

امام رضا (ع) روز اول محرم به ریّان بن شبیب فرمودند:
 
«یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) ...»

اى پسر شبیب! اگر خواستی براى چیزى گریه کنى براى امام حسین (ع) گریه کن! ...
 
(بحار الانوار، جلد44،‌ص286؛ امالی شیخ صدوق، ص130؛ عیون اخبار الرضا ج1، ص299 و ...)
 
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل‌شکنی فَابکِ لِلحُسَین

در خیمهٔ مراثی و اندوه اهل‌بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

در مکتب ارادت اِبن‌شبیب‌ها
هم‌ناله با اَباالحسنی فَابکِ لِلحُسَین

إن کُنتَ باکیاً لِمُصابٍ کَأنبیاء
فِی الإبتلاءِ و الحَزنِ فابکِ لِلحُسَین

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابکِ لِلحُسَین

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب‌به‌هم‌زدنی! فَابکِ لِلحُسَین

لب‌تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند تنی فَابکِ لِلحُسَین

گرم طواف، نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بی‌کفنی فَابکِ لِلحُسَین

در لحظهٔ تلاوت قرآن که دیده‌ است
غرق به خون شود دهنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم

لبریز آه و ندبه و غم گریه می‌کنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه می‌کنم

شایسته زیارت شش‌گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه می‌کنم

تا تلّ زینبیه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه می‌کنم

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم
با روضه‌های مشک و علم گریه می‌کنم

حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
صبح و غروب، دم همه دم گریه می‌کنم

گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه می‌کنم

۰ نظر ۰۴ دی ۸۸ ، ۱۱:۳۱
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۸، ۱۱:۵۵ ق.ظ

با تربت تو کام دلم را گشوده‌اند

شکر خدا که بوی محرم گرفته‌ام
در کوچه‌های سینه‌زنی دم گرفته‌ام

شکر خدا عبادت من روضه‌های توست
در دل دوباره هیأت ماتم گرفته‌ام

گاهی کنار روضه‌ات از دست می‌روم
با چشم‌های پر شفق و غم گرفته‌ام

این آبروی نوکری هیأت تو را
از دستمال مشکی اشکم گرفته‌ام

دیگر هراس روز قیامت نمی‌برم
وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته‌ام

با تربت تو کام دلم را گشوده‌اند
عمری اگر که بوی محرم گرفته‌ام

گفتم میان روضه از اعجاز چشم‌هات
دیدم رسیده‌ام به حوالی کربلات

۰ نظر ۲۳ آذر ۸۸ ، ۱۱:۵۵
یوسف رحیمی