کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب با موضوع «اهل‌بیت(ع) :: امام عصر(عج)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ

پیراهنی‌ست کهنه به همراه فاطمه...

آمد محرّم علی و ماه فاطمه

آتش گرفته جان تو از آه فاطمه

 

با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام

بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه

 

بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان

با های هایِ گریه‌ی جانکاه فاطمه

 

بی‌شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر

بالای قبر محسن شش‌ماهه، فاطمه

 

آه از میان آن در و دیوار شد شروع

بعد از نبی، سلوک الی الله فاطمه

 

پشت در و کنار بقیع و به روی نی

معنا شده‌ست سرِّ فدیناه فاطمه

 

محشر، به پاست روضه‌ی مولای بی‌کفن

پیراهنی‌ست کهنه به همراه فاطمه

 

دارد به روی دست، دو دست قلم شده

دستی که در مقام شفاعت علم شده

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۶
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۵ ب.ظ

بیا و پس بگیر انگشتری را

غریبی، بی‌قراری، عصر جمعه
دو قطره اشک جاری، عصر جمعه
تو می‌دانی چه آورده به روزم
همین چشم انتظاری عصر جمعه

شب هجران، دل پر درد، باران
میان چشم من گل کرد باران
در این دنیای حسرت مرده بودم
ولی بوی تو را آورد باران

دو چشم تو مُحَرّم در مُحَرّم
پر از اندوه و اشک و حزن و ماتم
فقط یک حرف از غم‌هات کافی‌ست
ز یادم می‌رود غم‌های عالم

بُوَد ذکر سوارانت: اباالفضل
شود لبیک یارانت: اباالفضل
فرات خون شده چشمان عالم
بیا جان عموجانت اباالفضل

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۲۵
یوسف رحیمی
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۰۴ ق.ظ

السلام علیکم یا انصار اباعبدالله الحسین(ع)



ای منتقم خون شهیدان برگرد

از مشرق پر فروغ ایمان برگرد

با سیصد و سیزده مسیحائی دم

با همت و باکری و چمران برگرد

 

 

+ با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۴
یوسف رحیمی
شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۷:۱۹ ب.ظ

صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان!

شبهای بی قراری چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
 
فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانه‌ی هجران و دوری است
 
ای طلعة الرشیده‌ی من أیها العزیز
ای غرة الحمیده‌ی من أیها العزیز
ای نور هر دو دیده‌ی من أیها العزیز
خورشید من سپیده‌ی من أیها العزیز
 
این جمعه هم غروب شد اما نیامدی
ای آخرین سلاله‌ی زهرا نیامدی
 

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۰ ، ۱۹:۱۹
یوسف رحیمی
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۰۵ ق.ظ

لحظۀ تلاوت باران

بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق‌های بی‌کران نرسیدیم

در خم یک کوچه مانده‌ایم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم

تکیه به تکیه همه را سر زده رفتیم
باز به آن کوی بی‌نشان نرسیدیم

هر شب از این جاده رفته‌ایم ولی حیف
ما به سحرهای جمکران نرسیدیم

می‌کشدم حسرت نگاه زلالش
هر سحر جمعه آرزوی وصالش


با غم او قلب من کنار نیامد
این همه دلتنگی‌ام به کار نیامد

طاقت عدل علی کجا و من و تو!
وارث طوفان ذوالفقار نیامد

در نفس باغ، بوی پیرهنش نیست
یوسف شب‌های انتظار نیامد

مانده به راهش نگاه حسرت و امید
از گذر جاده‌ها سوار نیامد

مانده به راهش هزار چشم تمنا
از افق کربلا و مسجد الاقصی


علقمه چشم‌انتظار رجعت سقاست
چشم امیدش به صبح روشن فرداست

داغ عطش مانده بر دل همۀ دشت
وسعت این خاک پر از حسرت دریاست

هر طرفی لاله‌ای قنوت گرفته‌ست
از چه هنوز این همه نماز، فُراداست

ماه من از لحظۀ تلاوت باران،
می‌رسد از پشت ابر و وقت تماشاست

می‌رسد از دوردست، از افق دور
می‌رسد و صف‌کشیده لشکری از نور

۰ نظر ۲۷ مرداد ۸۷ ، ۰۲:۰۵
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۸۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

چند صفحه مقتل

یا این دل شکسته ی ما را صبور کن
یا که به خاطر دل زینب ظهور کن
 
با کوله بار غربت و اندوه خود بیا
از کوچه های سینه زنی مان عبور کن
 
امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
امشب بساط گریه ی ما را تو جور کن
 
یا چند صفحه مقتل کرب و بلا بخوان
یا خاطرات عمه تان را مرور کن
 
هم از وفای ساقی لب تشنگان بگو
هم یادی از مصیبتِ سرخ تنور کن

۰ نظر ۱۰ دی ۸۶ ، ۱۹:۰۴
یوسف رحیمی