کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با موضوع «بانوان اهل‌بیت(ع)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۲ ق.ظ

شب جمعه کنار شش گوشه

شب جمعه کنار شش‌گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
می‌شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی‌شکیبی داشت

حرمش از ملائکه پر بود
انبیا در طواف شش‌گوشه
و ثواب هزار حج را داشت
به خدا هر طواف شش‌گوشه

شب جمعه ضریح اطهر او
غرق نور حضور فاطمه بود
به خودم آمدم و فهمیدم
بر لبم این نوا و زمزمه بود:

«شب‌های جمعه فاطمه، با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا، گردد به دور خیمه‌ها
گوید حسین من چه شد، نور دو عین من چه شد...»

سمت پایین پا که می‌رفتم
ناگهان چشم‌های من تر شد
آنقدر اشک ریخت تا آخر
روضه‌خوان علی اکبر شد

یک به یک گفت روضه‌ها را تا
پای شش‌گوشه از نفس افتاد
آه گویا کنار پیکر او
حضرت عشق ناله سر می‌داد:

«جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید ...»

از نگاه پر از تلاطم من
زمزم عشق و اشک جاری شد
آه از خیمه تا کنار فرات
عطش و داغ مشک جاری شد

خنکای شریعه هم می‌خواند
دم به دم از غریبی سقا
هم‌نفس با صدای موج فرات
مادری دم گرفته بود آنجا:

«سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل ... »

آن طرف‌تر نگاه می‌کردم
شِکوِه و اشک، ناله و گله را
می‌شنیدم کنار غربت تلّ
دم به دم ضجه‌های سلسله را

ناگهان در حوالی گودال
محفل گریه‌های زینب شد
زینب آمد کنار شش‌گوشه
کربلا کربلای زینب شد

رفت قلبم کنار بالا سر
آه انگار سر به پیکر نیست
همهٔ کائنات می‌لرزند
گوش کن این صدای خواهر نیست؟

«این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست...»

بانگ ندبه مرا به خود آورد
صبح جمعه رسیده بود از راه
دل من داشت «العجل» می‌خواند
در کنار ضریح ثارالله

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۲
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری...

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و اَلرَّحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری
تشت طلا و بوسه‌های خیزرانِ...

گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد
ریحانه‌ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه‌ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبحدم با ناله‌هایی مادرانه

۰ نظر ۱۸ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم

لبریز آه و ندبه و غم گریه می‌کنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه می‌کنم

شایسته زیارت شش‌گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه می‌کنم

تا تلّ زینبیه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه می‌کنم

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم
با روضه‌های مشک و علم گریه می‌کنم

حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
صبح و غروب، دم همه دم گریه می‌کنم

گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه می‌کنم

۰ نظر ۰۴ دی ۸۸ ، ۱۱:۳۱
یوسف رحیمی