کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۶۴ مطلب با موضوع «قالب‌ها :: غزل» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ

پیراهنی‌ست کهنه به همراه فاطمه...

آمد محرّم علی و ماه فاطمه

آتش گرفته جان تو از آه فاطمه

 

با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام

بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه

 

بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان

با های هایِ گریه‌ی جانکاه فاطمه

 

بی‌شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر

بالای قبر محسن شش‌ماهه، فاطمه

 

آه از میان آن در و دیوار شد شروع

بعد از نبی، سلوک الی الله فاطمه

 

پشت در و کنار بقیع و به روی نی

معنا شده‌ست سرِّ فدیناه فاطمه

 

محشر، به پاست روضه‌ی مولای بی‌کفن

پیراهنی‌ست کهنه به همراه فاطمه

 

دارد به روی دست، دو دست قلم شده

دستی که در مقام شفاعت علم شده

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۶
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۹ ق.ظ

جا مانده دلم در وسط کوچه‌ی‌ اشکت...

جاری شده این اشک به تکرار غم تو

عمری‌ست دل ماست گرفتار غم تو

 

شد هر تپشش ذکر «علیّاً ولی الله»

قلبی که شده محرم اسرار غم تو

 

چشم تر ما چشمه‌ای از کوثر و در دل

چون خیمه‌ای افراشته همواره غم تو

 

جا مانده دلم در وسط کوچه‌ی‌ اشکت

آتش زده ما را در و دیوار غم تو

 

ده قرن گذشته‌ست، هنوز ای گل پرپر

مانده به‌روی دوش جهان بار غم تو

۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۹
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۱ ق.ظ

ندارد خریدار آه غریبان...

چه‌ها کرده این شهر با ما پس از تو

همه خوب بودند اما پس از تو...

               

ندارد خریدار آه غریبان

شده کار مردم تماشا پس از تو

 

وصی تو را دست بستند آخر

دگرگون شده رسم دنیا پس از تو

 

فدایش شدم با تمام وجودم

ولی باز تنهاست مولا پس از تو

 

کسی غیر شیون، کسی غیر ناله

نیامد به دیدار زهرا پس از تو

 

ببر دخترت را از این شهر غربت

که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو

 

دگر پای آتش به اینجا شده باز

دلم غرق خون شد، مبادا پس از من...

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۱۱
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۸ ق.ظ

شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توام

با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
 
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
 
من را به حق مادرت ارباب رد مکن
امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن
 
اول به دست خالی من یک نگاه ... آه
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
 
در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
 
یک گوشه از تجلی خود را نشان بده
یک شب برای عاشق خود فتح باب کن
 
در آتش فراق حریم الهی ات
این قلب بی‌شکیب مرا کم عذاب کن
 
من را ببر به جنت الاحرار کربلا
با مسلم و حبیب و وهب ، هم رکاب کن
 
ما تشنه‌ی بصیرت عباس گونه ایم
در قلب های سینه زنان انقلاب کن
 
شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توام
این چهره را ز خون گلویم خضاب کن

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۸
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۵۲ ق.ظ

شبگرد کوفه

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

وقتی نگاه ها همه بوی فریب داشت

 

تنها ترین مسافر شبگرد کوفه بود

آن زائری که هر نفسش بوی سیب داشت

 

وقت عبور از صف آهنگران شهر

بر روی لب ترنم أمن یجیب داشت

 

با دیدن سه شعبه و سر نیزه هایشان

دیگر خبر ز روضه‌ی شیب الخضیب داشت

 

مجنون و سر سپرده‌ی مولای خویش بود

یعنی تنش برای جراحت شکیب داشت

 

دارالإماره تشنه‌ی خون شهید بود

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

 

پیوست عاقبت سر او با سر امام

در کاروان کرب و بلا هم نصیب داشت

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۰ ، ۰۸:۵۲
یوسف رحیمی
شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین
شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین
 
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین
 
از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین
 
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین
 
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین
 
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین
 
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین
 
سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۰ ، ۱۱:۲۷
یوسف رحیمی

من را همیشه خواندی و نشناختم تو را

از غصه ها رهاندی و نشناختم تو را

 

این بنده‌ی اسیر معاصی و نفس را

از درگهت نراندی و نشناختم تو را

 

بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی

با من همیشه ماندی و نشناختم تو را

 

بر خوان رحمت و کرم و استجابتت

عمری مرا نشاندی و نشناختم تو را

 

شب های جمعه تو نمک اشک و روضه را

بر جان من چشاندی و نشناختم تو را

 

با رأفت و بزرگی و آقائیت مرا

تا کربلا رساندی و نشناختم تو را

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۰ ، ۱۱:۳۶
یوسف رحیمی
شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۱۳ ق.ظ

این فاطمه‌‌ست از علی‌اش رو گرفته است؟

این روزها مسیر حیاتش عوض شده

شهر مدینه‌ای که صراطش عوض شده


از یاد رفت «آل محمد» به راحتی

بعد از پیامبر، صلواتش عوض شده

 

بر آستانه‌ی در «جنت» دخیل بست!

حتی مرام شعله‌ی آتش عوض شده!

 

باران تازیانه و گلبرگ‌های یاس؟

این شهر، بارش حسناتش عوض شده؟

 

این فاطمه‌‌ست از علی‌اش رو گرفته است؟

یا آفتاب خانه صفاتش عوض شده

 

او رفتنی‌ست، این در و دیوار شاهدند

این روزها اگر حرکاتش عوض شده

::

نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضریح

حتی شمایل عتباتش عوض شده

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۱۳
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری...

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و اَلرَّحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری
تشت طلا و بوسه‌های خیزرانِ...

گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد
ریحانه‌ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه‌ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبحدم با ناله‌هایی مادرانه

۰ نظر ۱۸ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

امام رضا (ع) روز اول محرم به ریّان بن شبیب فرمودند:
 
«یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) ...»

اى پسر شبیب! اگر خواستی براى چیزى گریه کنى براى امام حسین (ع) گریه کن! ...
 
(بحار الانوار، جلد44،‌ص286؛ امالی شیخ صدوق، ص130؛ عیون اخبار الرضا ج1، ص299 و ...)
 
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل‌شکنی فَابکِ لِلحُسَین

در خیمهٔ مراثی و اندوه اهل‌بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

در مکتب ارادت اِبن‌شبیب‌ها
هم‌ناله با اَباالحسنی فَابکِ لِلحُسَین

إن کُنتَ باکیاً لِمُصابٍ کَأنبیاء
فِی الإبتلاءِ و الحَزنِ فابکِ لِلحُسَین

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابکِ لِلحُسَین

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب‌به‌هم‌زدنی! فَابکِ لِلحُسَین

لب‌تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند تنی فَابکِ لِلحُسَین

گرم طواف، نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بی‌کفنی فَابکِ لِلحُسَین

در لحظهٔ تلاوت قرآن که دیده‌ است
غرق به خون شود دهنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی