ممسوسٌ فی ذات الله
تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ میروی و در تبسمی
آری جلوجلو، تو به معراج رفتهای
مبهوت ماندهام که تو در عرشِ چندمی
باز از مسیح حنجرهٔ خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خود حق در تکلمی
شوق وصال میچکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی
پر باز کن برو! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست
اینگونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کینهٔ علی همه آتش گرفتهاند
اما به چشمهای تو میرفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزیدهاند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تنت ز قیام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علی !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حملههای وحشی و سرخ و کبودشان
این پلکهای زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده...