کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ق.ظ

زهرای سه‌ساله

لب بسته است، بی‌رمق و خسته، بی‌شکیب
لبریز اشک و آه ولی فاطمی، نجیب

دنیای شیون است، سکوت دمادمش
باران روضه است همین اشک نم‌نمش

زهرایی است، شکوه ز غم‌ها نمی‌کند
جز آرزوی دیدن بابا نمی‌کند

حرفی نمی‌زند ز کبودی پیکرش
از سنگ‌های کینه و گل‌های معجرش

با بی‌کسی قافله خو کرده آه آه
با طعنه‌های آبله و زخم گاه گاه

اما نمک به زخم دل غم نمی‌زند
از گوشواره پیش کسی دم نمی‌زند

سنگ صبور هر دل بی‌تاب می‌شود
لب بسته و در آتش غم آب می‌شود

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۲
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ق.ظ

شبیه مادر...

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق‌ورق و پرپری که نیست

سر می‌نهم به سردی این خاک‌ها... کجاست
دستان مهربان و نوازشگری که نیست؟

باید برای شستن گل‌زخم‌های تو
باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته! تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شأن تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست

تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود
می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۱
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ق.ظ

حما‌سهٔ ‌صبر

از نگاهت شکیب می‌بارد
چشم‌هایت خلاصهٔ صبر است
همهٔ عمر پر تلاطم تو
لحظه لحظه حماسهٔ صبر است

خاطرات کبود آیینه
چقدر زود موسپیدت کرد
مرگ تدریجی چهل ساله...
داغ این کوچه‌ها شهیدت کرد

حضرت آسمان! چهل سال است
جهل این قوم خسته‌ات کرده
چقدر این قبیله بی‌دردند
بی‌وفایی شکسته‌ات کرده

در صف رزم بودی و ناگاه
باز دوران غمی نثارت کرد
دست بیعت‌شکن‌ترین یاران
خیمه‌ات را چه زود غارت کرد

چشم‌های تو پر شفق اما
ابروانی پر از گره داری
لشکر تو عجب وفادارند!
در نمازت به تن زره داری

آسمان هم به هق‌هق افتاده
همنوا با صدای زخمی تو
در مدائن هنوز شعله‌ور است
غربت کربلای زخمی تو...

حاجت تو روا شده دیگر
شب اندوه رو به پایان است
ولی از داغ این غریبستان
چشم‌هایت هنوز گریان است

لحظه‌های وداع جاری بود
شعلهٔ غربت و مروری سرخ
چه گریزی به کربلا می‌زد
از دل لحظه‌ها عبوری سرخ:

هیچ روزی شبیه روز تو نیست
تیر و شمشیر، تیغ و سر نیزه
به تن تو دخیل می‌بندند
نیزه در نیزه، نیزه در نیزه

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۰
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ب.ظ

کاروان می‌رسد از راه

کاروان می‌رسد از راه‌، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی‌تاب
دل سنگ شده آب
از این نالۀ جانکاه
زنی مویه‌کنان، خسته، پریشان
پریشان و پریشان
شکسته، نشسته‌، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه‌خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبۀ ایمان
همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار
همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا.

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۳
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۵ ب.ظ

أیها الرّسول

پیامبر اعظم (صلوات‌الله‌علیه‌وآله)

مَنْ أَتَانِی‏ زَائِراً، وَجَبَتْ‏ لَهُ‏ شَفَاعَتِی‏، وَ مَنْ‏ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِی، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ

📗 کامل الزیارات، باب۲، حدیث۹


هر عاشقی‌ست در طلبت أیها الرّسول،
اَلجَنَةُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول
 
عالم هنوز تشنهٔ درک حضور توست
اَرض و سماست در طلبت أیها الرّسول
 
روشن شده‌ست تا به ابد عالم وجود
از سجدهٔ نماز شبت أیها الرّسول
 
تو می‌روی و در دل هر کوچه جاری است
عطر متانت و ادبت أیها الرّسول
 
آمادهٔ سفر شدی و با وصیتت
جان‌ها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول
 
گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست
خشم خداست در غضبت أیها الرّسول
 
اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ
شد سهم یاسِ جان‌به‌لبت أیها الرّسول

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۵
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ب.ظ

غریب‌نواز مدینه

جنت، بهارِ پیرهنت أیها الکریم
از نور جامه‌ای به تنت أیها الکریم
 
ای همدم تو زمزمه‌های زلال وحی!
ای جبرئیل هم‌سخنت أیها الکریم
 
شب‌زنده‌دار، دیدهٔ دلخستگان شهر
هر شب به شوق آمدنت أیها الکریم

نشنید آن‌که بر تو روا داشت ناسزا
یک ناروا هم از دهنت أیها الکریم
 
هرچند که غریب‌نواز مدینه‌ای
ماندی غریب در وطنت أیها الکریم
 
حتی شهادت تو نداده‌ست خاتمه
بر روضه‌های دل‌شکنت أیها الکریم

جا مانده بود هر کسی از کوچه‌‌ها، رسید
تشییع شد چگونه تنت؟ أیها الکریم

حتی هزار تیرِ به تشییع آمده
بردند سهمی از کفنت! أیها الکریم

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۱
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ب.ظ

أیها الغریب

خورشید سر زد از سحرت أیها الرئوف
از سمت چشم‌های ترت أیها الرئوف
 
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الرئوف
 
جاری‌ست چشمه چشمه قدم‌گاه تو هنوز
جنت شده‌ست رهگذرت أیها الرئوف
 
تو آفتاب رأفتی و کوچه‌کوچه شهر
در سایه‌سار بال و پرت أیها الرئوف
 
با این همه، غریبِ غریبان عالمی
داغی نشسته بر جگرت أیها الرئوف
 
از کوچه‌های غربت شهر آمدی ولی
داری عبا به‌روی سرت أیها الرئوف
 
شکر خدا جواد تو آمد ولی هنوز
بارانی است چشم ترت أیها الرئوف
 
یک عمر خواندی از غم آقای تشنه‌لب
با اشک‌های شعله‌ورت أیها الرئوف
 
در قتلگاه، لحظهٔ آخر چه می‌کشید؟
جد ز تو غریب‌ترت أیها الغریب!

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۹
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ

محبوب دل حسین و زینب

در جمع ملائک مقرب هستی
از روز ازل فاطمه‌مذهب هستی
شد محو جمال کبریایی جانت
محبوب دل حسین و زینب هستی

ای کوثر بی‌قرینهٔ ثارالله
آرام و قرار سینهٔ ثارالله
در صبر و شکوه و استقامت، یکتا
آیینهٔ حق! سکینهٔ ثارالله

با نالهٔ یا حسین بی‌تاب شدی
از داغ لب تشنهٔ او آب شدی
با زمزمه‌های «...أو سَمِعتُم بغَریب...»
یک عمر تو روضه‌خوان ارباب شدی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حضرت سکینه علیهاالسلام:

(روز عاشورا) وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم،
از گلوی بریده‌اش این ندا را شنیدم که می‌فرمود:
 
شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی
أو سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی
 
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید
و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!

📗 مصباح کفعمی، ص ۳۷۶

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۸
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ب.ظ

صبح امید قافله

بر تلّ پایداری خود ایستاده‌ای
در کربلای دوم خود پا نهاده‌ای

از این به بعد بیرق نهضت به دوش توست
دریای استقامت و کوه اراده‌ای!

با پرچم سحر به سوی شام می‌روی
صبح امید قافله! خورشید زاده‌ای!

نشناخته صلابت زهرایی تو را
هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده‌ای

هر چند خم شده قدت از داغ کربلا
تو در مصاف کوفه و شام ایستاده‌ای

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۲
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۰ ب.ظ

مجلس ختم علی

نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود
مجلس ختم علی بود که برپا شده بود

گریه کن: دیدهٔ خونبار ولی الله و
روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود

هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
راز جانسوزترین حادثه اِفشا شده بود

بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود

آه تا صبح دگر دیدهٔ او باز نشد
درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود

دست می‌شُست ز جان، لحظه به لحظه مولا
گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود

بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود

همه گفتند علی عاقبت از پا افتاد
هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۰
یوسف رحیمی