کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۶ ب.ظ

مفاخرۀ مهر و ماه

در روایات ناب معصومین
در احادیث نغز اهل ولا
شرح نورانی مفاخره ای‌ست
آیه آیه تمام نور هدی
 
روزی از روزها که در صحرا
فاطمه با علی سخن می گفت
از کرامات خالق یکتا
از عنایات ذوالمنن می گفت
 
ناگهان حین خوردن خرما
چید مولا رطب ز باغ جنان
نور حق جاری از لبانش شد
با گل خنده گفت: فاطمه جان
 
هیچ دانی پیامبر من را
دوست دارد چو جان شیرینش
بی گمان او نمی دهد ترجیح
هیچکس را به یار دیرینش
 
گفت زهرا: نمی شود هرگز
که تو باشی عزیز تر از من
میوۀ قلب او منم زهرا
 کی به جز فاطمه‌ست پارۀ تن
 
هر دو رفتند با لبی خندان
نزد خورشید عشق، پیغمبر
گفت زهرا: پدر بگو امروز
من گرامی ترم و یا حیدر؟

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۶
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۲ ب.ظ

ز جسم کعبه جان رفت

مسلمان نه! بگو دنیا پرستند
که در بین حرم حُرمت شکستند
به قصد خونت ای خون خداوند
همه زیر عبا شمشیر بستند

چه شامی سیرت و کوفی مرام‌اند
که در مکه به فکر انتقام‌اند
طواف کعبه تنها یک بهانه‌ست
ببین که تشنهٔ خون امام‌اند

به غیر از حب دنیا در میان نیست
که در این مردم از غیرت نشان نیست
همه در این حرم آسوده خاطر
ولی جان حسینم در امان نیست

خروش ناله‌ها تا آسمان رفت
در اوج غربت آخر کاروان رفت
غریبانه در آن تاریکی شب
خداوندا ز جسم کعبه جان رفت

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۲
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۱۷ ب.ظ

یا باب الحوائج

هر شاعری‌ست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنی‌ست مضامین چشم تو

چشم جهان به مقدمت ای عشق! روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو

ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است
آقا! کرشمه‌های نخستین چشم تو

از ابتدای خلقت عالم، از آن ازل
من شیعه‌ام به مذهب و آیین چشم تو

می‌شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد
از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو

امشب شکوه خلدبرین دیدنی شده
وقتی شده‌ست منظر و آیینه چشم تو

گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب
امشب به لطف لهجۀ شیرین چشم تو

چشم تو آسمان سخا و کرامت است
آقا! خوشا به حال مساکین چشم تو

حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است
در انتظار لحظۀ آمین چشم تو:

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند»

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۷
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ق.ظ

دخترت را می‌شناسی؟

اگرچه مثل گل مثل پری بود
ولی بال و پرش نیلوفری بود
گِلش را با غم زهرا سرشتند
دو چشم نیلی ارث مادری بود

نظر کن بر دل خونبار زینب
که افتاده گره در کار زینب
سه‌ساله گم شده در بین صحرا
ببین می‌بینی‌اش سالار زینب

نمانده جان برای آه و ناله
مسیر قافله شد دشت لاله
امان از این همه خار مغیلان
چه خونی رفته از پای سه‌ساله

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۹
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۸ ق.ظ

شوق شهادت

یک‌باره از تعلق دنیا رها شدی
خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی

در تو طلوع کرده یقین دوباره‌ای
از جنس نور بودی و محو خدا شدی

از بس که غرق چشمهٔ مهتاب شد دلت
دیدم تو را که قبلهٔ آیینه‌ها شدی

در چشم‌هات شوق شهادت چه دیدنی‌ست
آیینه‌دار حضرت خون خدا شدی

گفتی: «هزار جان گرامی فدای تو»
گفتی و عاشقانه برایش فدا شدی

هرگز نخواستی بدن تو کفن شود
آخر شهید بی‌کفن نینوا شدی

حتی سر تو از سر مولا جدا نشد
تا شام و کوفه همسفر نیزه‌ها شدی

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۸
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۷ ق.ظ

أین الحبیب؟

دست در دستِ باد می‌ریزد
به روی شانه گیسوان سپید
موج در موج می‌تراود نور
از دو چشمش، دو چشمۀ خورشید

همدم روزگار دلتنگی
آشنای قدیمی مولا
دل او از ازل گره خورده
به سر زلف سیدالشهدا

ساحل چشم‌های بارانی‌ست
با نگاهی صمیمی و مأنوس
مثل عباس، کاشف الکرب است
چشم‌هایش شبیه اقیانوس

وسعت دشت نینوا آن شب
گرمِ نجوای عاشقانۀ او
پیر روشن‌دل سپاه حسین
بیرق کربلا به شانۀ او

موعد جان فشاندنی شیرین
تشنۀ کوثر شهادت بود
می‌خروشید و دشت حیران از
آن همه شوکت و شهامت بود

سنگ‌ها گرم سجده‌ای خونین
بین محراب سرخ ابرویش
زخم تیر و جراحت شمشیر
لاله لاله دمیده بر رویش...

لحظه‌ای بعد ناگهان دیدند
پیش چشمانِ سرخِ عاشورا
دست در دست کوفیان می‌گشت
سرِ خونین سیدالقُرّا

مُحرم حج کربلا آن روز
تا که کامل کند طوافش را
با سرش هفت مرتبه چرخید
قبله‌اش، کعبه‌اش، مطافش را

از لبِ تشنۀ امام غریب
داشت أمن یجیب می‌بارید
می‌شکست و از عمق چشمانش
آه! «أین الحبیب» می‌بارید

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۷
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۴ ق.ظ

حُسن و حماسه

در نگاهت فروغ توحید است
چشم‌هایت دو چشمه خورشید است

هر نگاه پر از صلابت تو
در حرم روشنای امید است

کوه عزم و اراده‌ای قاسم!
در دلت شور عشق، جاوید است

نورِ حُسن و حماسهٔ مولا
بر قد و قامت تو تابیده‌ست

با تماشای قامت تو حسین
پدرت را کنار خود دیده‌ست

صلوات و سلام اهل سما
بر تو، ای مجتبای کرببلا

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۴
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ

دو راهی

این اشک‌های سر زده خواهی نخواهی است
یعنی تمام شعرم اسیر دو راهی است

این واژه‌های تب‌زده غرق تلاطم‌اند
در های و هوی تشنگی و العطش گم‌اند

باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم
با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم

باید دخیل دل به پر جبرئیل بست
آری به قلب معرکه باید سفر کنیم

پس از کدام حادثه باید شروع کرد
پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم

میدان پر از صدای کف و طبل و هلهله است
خیمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۳
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ ق.ظ

دخیل سیوف

تا باز کرد در شب روضه لهوف را
در خون تپیده دید تمام حروف را

می‌دید واژه‌ها همه فریاد می‌زنند
داغی عظیم و مرثیه‌های مخوف را

می‌دید تیرها که نشانه گرفته‌اند
«خورشید چشم‌های امام رئوف را»

آمادهٔ هجوم به قلب مطهرش
پر کرده‌اند نیزه به نیزه صفوف را

این دشنه‌های تشنه به تصویر می‌کشند
بر مشعر‌الحرام گلویش وقوف را

انگار از ضریح تنش باز می‌کنند
با نعل‌های تازه دخیل سیوف را

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۹
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۳ ق.ظ

رسالت عشق

هر چند پای بی‌رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها
در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت

آیا به جز حوالی گودال، ساربان
راهی برای بردن این کاروان نداشت؟

یک شهر چشم خیره و ... بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت

آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

دیگر لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت!

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۳
یوسف رحیمی