کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ق.ظ

شمیم جنت

امشب که فرشتگان سخن می‌گویند
گویا سخن از زبان من می‌گویند
ذکر لبشان شنیدنی‌تر شده است
در ارض و سما حسن حسن می‌گویند

خاک قدمش شمیم جنت دارد
در هر نفسش عطر اجابت دارد
اعجاز محمدی‌ست در چشمانش
از بس که به جَدّ خود شباهت دارد

ای زمزمۀ صبح و نسیم ادرکنی
آیینۀ رحمان و رحیم ادرکنی
ای در کرم و سخاوت و آقایی
بی‌خاتمه، اَیها الکریم ادرکنی

مانند علی لحن فصیحی داری
در چهرۀ خود نور ملیحی داری
آقا حرم الله شده دل‌هامان
در هر دل بی‌تاب ضریحی داری

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۶
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۴ ق.ظ

آسمان هفتم

چشم‌هایش پر از تبسم بود
چشم نه آسمان هفتم بود

آسمان نه، شکوه این خلقت
در طلوع نگاه او گم بود

جبرئیل نگاه او هر شب
با خداوند در تکلم بود

تا سحر گونه‌های نمناکش
روی سجاده در تیمم بود

نیمه‌شب‌ها کنار اشک یتیم
دل دریا پر از تلاطم بود

نان جو خورد و سفرهٔ دستش
وقت اطعام دشت گندم بود

این غزل بی‌قرار آن مردی‌ست
که دلش بی‌قرار مردم بود

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۴
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ق.ظ

والفجر...

پیچیده سحرگاه عجب عطر نجیبی
رد می‌شود از کوچهٔ غم مرد غریبی

از وسعت دستان کریمش چه بگویم
وقتی همه دارند از این سفره نصیبی

هم آن‌که دعایش همه نفرین به علی بود
هم این‌که به مولای خودش عشق عجیبی...

منظومهٔ انصاف و وفا را نسروده‌ست
جانبخش‌تر از جود علی هیچ ادیبی

سی سال گذشته‌ست، علی چشم به راه است
در عمق نگاهش نه قراری نه شکیبی

او می‌رود و نالهٔ دیوار بلند است
مانده‌ست دری دست به دامان طبیبی
::
والشمس! شده غرق به خون چهرهٔ‌ خورشید
والفجر! رسیده‌ست حبیبی به حبیبی

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۳
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۲ ب.ظ

قصهٔ فردا

مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی‌ست که در دل غم زهرا دارد

روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست
شرح دوران غریبی‌ست که مولا دارد

شرح قومی‌ست که در موعد یاری امام
جای لبیک، فقط شاید و اما دارد

قصهٔ‌ مردم بیعت‌شکن است این روضه
خون اگر گریه کند چشم زمان، جا دارد

استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟
آه با چاه خدایا! چه سخن‌ها دارد

بعد یک عمر غم خانه‌نشینی، حالا
غم بدعهدی دنیا طلبان را دارد

این یکی در طلب بردن بیت المال است
آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد

آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است
این طرف فتنهٔ جهل است که غوغا دارد

بی‌وفایی کمر کوه وفا را خم کرد
داغ‌ها بر جگر از مردم دنیا دارد

می‌رود با غم سی سال غریبی اما
جگری شعله‌ور از قصهٔ‌ فردا دارد

آه کوفه‌ست، ‌همان کوفه ولی این دفعه
نیزه‌ای در وسط شهر تماشا دارد

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۴۲
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۰ ب.ظ

شب آخر

پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر
حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر

اشکی که شده نذر غم فاطمه سی‌سال
انگار شده چندبرابر شب آخر

انگار همین چند شب پیش شبانه...
آمد چه به روز دل حیدر شب آخر

حالا شب وصل است ولی با سر خونین
شرمنده نمانده‌ست ز همسر شب آخر

با اشک غریبانۀ خود گفت سخن‌ها
از بی‌کسی آل پیمبر شب آخر

از کرب‌و‌بلا گفت و حکایات غریبش
از داغ برادر به برادر، شب آخر

گویا خبر آورده نسیم از دل صحرا
پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۴۰
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۶ ب.ظ

برای او...

دریای کرامتت ندارد ساحل
آورده پناه سوی تو این سائل
«یا غافِر! شَرُّنا اِلیکَ صاعِد
یا راحم! خَیرُکَ اِلَینا نازِل»

با این دل ‌مر‌ده ‌و ‌کویر‌ی ‌چه‌‌کنم؟
با ‌ا‌ین ‌همه ‌جر‌م ‌و ‌سر‌به‌زیری چه ‌کنم؟
«مِن اَینَ لِیَ ‌ا‌لنَّجا‌ت» یا‌ر‌ب یا‌ر‌ب
تو دست مرا اگر نگیر‌ی چه ‌کنم؟

آیینه‌ام و غبار کورم کرده‌ست
 نَفْس ‌ا‌ست ‌که ‌در‌گیر ‌غرور‌م ‌کر‌د‌ه‌‌ست
«فَرِّق بینی و بینَ ذَنبی» یار‌ب
از درگه ‌تو گناه دور‌م ‌کر‌د‌ه‌ست

گفتم ‌که ‌بر‌ا‌ی خا‌طر ‌ا‌و ‌باید...
گفتم ‌ببر‌م ‌تو‌شهٔ ‌نیکی ‌شا‌ید...
ا‌فسو‌س ‌نماند ‌فر‌صتی تا ‌حتی...
هیهات که ‌عمر ‌ر‌فته کی باز آید؟

یک ‌عمر ‌ا‌سیر پیلهٔ تن افسوس
ماند‌ن ‌ماند‌ن ‌د‌و‌بار‌ه ‌ماند‌ن ‌ا‌فسوس
پروا‌نه‌‌ترین ‌مسا‌فر‌ا‌ن ‌ملکو‌ت
از ‌خویش گذ‌شتند ‌ولی ‌من ا‌فسو‌س

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۶
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ب.ظ

صبح صادق

کوچه کوچه مدینه لبریز از
عطر و بوی محمّدی شده است
به تن شهر باز گشته حیات
غرق در رفت و آمدی شده است

دم به دم با دم مسیحایی
منتشر می‌کنی حقایق را
به دیار مدینه می‌بخشد
چشم‌های تو صبح صادق را

با شکوه تو تا هزاران سال
سرفراز است رایت شیعه
که به «قال الامامُ صادق»‌ها
زنده مانده هویت شیعه

لحظه لحظه زُراره‌پرور بود
یابن‌طاها! نبوغ چشمانت
شده صدها مفضّل و جابر
ریزه‌خوار فروغ چشمانت

در عروج الهی‌ات هر دم
جان تو شوق بندگی دارد
نیمۀ شب قنوت دستانت
درس عشق و پرندگی دارد

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۴
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ب.ظ

إشفعی‌لنا

چشم دلم به سمت حرم باز می‌شود
با یک سلام صبح من آغاز می‌شود

پر می‌کشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه، لحظهٔ پرواز می‌شود

قفل دلم شکسته کنار در حرم
از مرقدت دری به جنان باز می‌شود

اینجا دو قطره اشک، برات زیارت است
اینجا دلِ شکسته سبب‌ساز می‌شود

کو چشم روشنی که ببیند در این حرم
هر روز چند مرتبه اعجاز می‌شود

اعجاز توست اینکه دلم یا کریم توست
قلب تپندهٔ حرم قم، حریم توست

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۲
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۱ ب.ظ

ایها الرئوف

از عالمی بریدم و اینجا رسیده‌ام
یک عمر بال و پر زدم اما رسیده‌ام

این قطعه با تمام زمین فرق می کند
انگار من به عرش معلّی رسیده‌ام

با قلب من تمام حرم حرف می‌زند
شاید دگر به عالم معنا رسیده‌ام

از این به بعد صحبت لب‌تشنگی خطاست
وقتی به پای‌بوسی دریا رسیده‌ام

کی بی شفای این دل درمانده می‌روم
حالا که من به صحن مسیحا رسیده‌ام

من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم
با یک نگاه خود بگو آیا رسیده‌ام؟

توفیق خاکبوسی تو لطف خواهری‌ست
اینجا به فضل دختر موسی رسیده‌ام

قلبم کبوتر حرم زینب قم است
در هر سلام منتظر یک علیکُم است

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۱
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۰ ب.ظ

عطر دعا

حس می‌کنم در صحن تو عطر دعا را
عطر توسل‌های در باران رها را

غرق اجابت می‌شود دست نیازش
هر کس که می‌خواند در این مرقد خدا را

آیینه‌های لطف تو تکثیر کردند
در صحن چشمم اشک‌ها را... اشک‌ها را...

آهم کبوتر می‌شود تا گنبد تو
می‌آورد فریادهای یا رضا را

من از کنار پنجره فولاد هر بار
حس می‌کنم عطر ملیح کربلا را

ای زائران اینجا دخیل غم ببندید
هر صبح جمعه ندبهٔ «آقا بیا» را

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۰
یوسف رحیمی