کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۱۰۳ مطلب با موضوع «اهل‌بیت(ع)» ثبت شده است

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۱۹ ق.ظ

احیا کنندۀ کلمات محمدی

💠 امام صادق(علیه‌السلام) از قول جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌فرمایند:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلوات‌الله‌علیه) یقُولُ إِنَّک سَتُدْرِک رَجُلًا مِنِّی اسْمُهُ اسْمِی وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِی یبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً؛

رسول خدا(صلوات‌الله‌علیه) به من فرمود: تو مردى از خاندان مرا درک می‌‏کنى، که نامش نام من و شمائل او شمائل من است، می‌‏شکافد دانش را شکافتنى.

📗 الکافى، ج‏۱، ص۴۷۰


سیلاب می‌شویم و به دریا نمی‌رسیم
پرواز می‌کنیم و به بالا نمی‌رسیم

این بال‌ها شبیه وبال‌اند، اَبترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی‌رسیم

این چشم‌های خیس و تهی‌دست شاهدند
بی‌تو به جلوه‌زار تماشا نمی‌رسیم

تا بی‌کرانه‌های حضور الهی‌ات
پر می‌کشیم روز و شب اما نمی‌رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو مولا نمی‌رسیم

این حرف‌ها نشانۀ تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۹
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۲ ق.ظ

شب جمعه کنار شش گوشه

شب جمعه کنار شش‌گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
می‌شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی‌شکیبی داشت

حرمش از ملائکه پر بود
انبیا در طواف شش‌گوشه
و ثواب هزار حج را داشت
به خدا هر طواف شش‌گوشه

شب جمعه ضریح اطهر او
غرق نور حضور فاطمه بود
به خودم آمدم و فهمیدم
بر لبم این نوا و زمزمه بود:

«شب‌های جمعه فاطمه، با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا، گردد به دور خیمه‌ها
گوید حسین من چه شد، نور دو عین من چه شد...»

سمت پایین پا که می‌رفتم
ناگهان چشم‌های من تر شد
آنقدر اشک ریخت تا آخر
روضه‌خوان علی اکبر شد

یک به یک گفت روضه‌ها را تا
پای شش‌گوشه از نفس افتاد
آه گویا کنار پیکر او
حضرت عشق ناله سر می‌داد:

«جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید ...»

از نگاه پر از تلاطم من
زمزم عشق و اشک جاری شد
آه از خیمه تا کنار فرات
عطش و داغ مشک جاری شد

خنکای شریعه هم می‌خواند
دم به دم از غریبی سقا
هم‌نفس با صدای موج فرات
مادری دم گرفته بود آنجا:

«سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل ... »

آن طرف‌تر نگاه می‌کردم
شِکوِه و اشک، ناله و گله را
می‌شنیدم کنار غربت تلّ
دم به دم ضجه‌های سلسله را

ناگهان در حوالی گودال
محفل گریه‌های زینب شد
زینب آمد کنار شش‌گوشه
کربلا کربلای زینب شد

رفت قلبم کنار بالا سر
آه انگار سر به پیکر نیست
همهٔ کائنات می‌لرزند
گوش کن این صدای خواهر نیست؟

«این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست...»

بانگ ندبه مرا به خود آورد
صبح جمعه رسیده بود از راه
دل من داشت «العجل» می‌خواند
در کنار ضریح ثارالله

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۲
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۸ ق.ظ

شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توام

با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
 
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
 
من را به حق مادرت ارباب رد مکن
امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن
 
اول به دست خالی من یک نگاه ... آه
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
 
در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
 
یک گوشه از تجلی خود را نشان بده
یک شب برای عاشق خود فتح باب کن
 
در آتش فراق حریم الهی ات
این قلب بی‌شکیب مرا کم عذاب کن
 
من را ببر به جنت الاحرار کربلا
با مسلم و حبیب و وهب ، هم رکاب کن
 
ما تشنه‌ی بصیرت عباس گونه ایم
در قلب های سینه زنان انقلاب کن
 
شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توام
این چهره را ز خون گلویم خضاب کن

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۸
یوسف رحیمی
شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۷:۱۹ ب.ظ

صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان!

شبهای بی قراری چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
 
فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانه‌ی هجران و دوری است
 
ای طلعة الرشیده‌ی من أیها العزیز
ای غرة الحمیده‌ی من أیها العزیز
ای نور هر دو دیده‌ی من أیها العزیز
خورشید من سپیده‌ی من أیها العزیز
 
این جمعه هم غروب شد اما نیامدی
ای آخرین سلاله‌ی زهرا نیامدی
 

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۰ ، ۱۹:۱۹
یوسف رحیمی
شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین
شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین
 
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین
 
از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین
 
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین
 
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین
 
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین
 
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین
 
سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۰ ، ۱۱:۲۷
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۱۶ ق.ظ

با تو این سرزمین گلستان شد

تقدیم به حضرت علی بن محمد باقر (علیهماالسلام)
امام زاده با کرامت مشهد اردهال

بی‌کران کرامت است اینجا
این حرم آستان اعجاز است
از حریم بهشتی‌ات هر دم
به سوی آسمان دری باز است

دست خالی نمی‌روم هرگز
با امیدم آمدم به این درگاه
آستان‌بوس تو شدم، از بس
دارد این صحن، عطر ثارالله

از قدومت بهشت می‌بارد
خاک این خطّه نورباران شد
با تو گل‌ها محمدی شده‌اند
با تو این سرزمین گلستان شد

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۰ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۱۳ ق.ظ

این فاطمه‌‌ست از علی‌اش رو گرفته است؟

این روزها مسیر حیاتش عوض شده

شهر مدینه‌ای که صراطش عوض شده


از یاد رفت «آل محمد» به راحتی

بعد از پیامبر، صلواتش عوض شده

 

بر آستانه‌ی در «جنت» دخیل بست!

حتی مرام شعله‌ی آتش عوض شده!

 

باران تازیانه و گلبرگ‌های یاس؟

این شهر، بارش حسناتش عوض شده؟

 

این فاطمه‌‌ست از علی‌اش رو گرفته است؟

یا آفتاب خانه صفاتش عوض شده

 

او رفتنی‌ست، این در و دیوار شاهدند

این روزها اگر حرکاتش عوض شده

::

نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضریح

حتی شمایل عتباتش عوض شده

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۱۳
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری...

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و اَلرَّحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری
تشت طلا و بوسه‌های خیزرانِ...

گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد
ریحانه‌ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه‌ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبحدم با ناله‌هایی مادرانه

۰ نظر ۱۸ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

امام رضا (ع) روز اول محرم به ریّان بن شبیب فرمودند:
 
«یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) ...»

اى پسر شبیب! اگر خواستی براى چیزى گریه کنى براى امام حسین (ع) گریه کن! ...
 
(بحار الانوار، جلد44،‌ص286؛ امالی شیخ صدوق، ص130؛ عیون اخبار الرضا ج1، ص299 و ...)
 
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل‌شکنی فَابکِ لِلحُسَین

در خیمهٔ مراثی و اندوه اهل‌بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

در مکتب ارادت اِبن‌شبیب‌ها
هم‌ناله با اَباالحسنی فَابکِ لِلحُسَین

إن کُنتَ باکیاً لِمُصابٍ کَأنبیاء
فِی الإبتلاءِ و الحَزنِ فابکِ لِلحُسَین

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابکِ لِلحُسَین

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب‌به‌هم‌زدنی! فَابکِ لِلحُسَین

لب‌تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند تنی فَابکِ لِلحُسَین

گرم طواف، نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بی‌کفنی فَابکِ لِلحُسَین

در لحظهٔ تلاوت قرآن که دیده‌ است
غرق به خون شود دهنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم

لبریز آه و ندبه و غم گریه می‌کنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه می‌کنم

شایسته زیارت شش‌گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه می‌کنم

تا تلّ زینبیه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه می‌کنم

با علقمه، به یاد لبت آب می‌شوم
با روضه‌های مشک و علم گریه می‌کنم

حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
صبح و غروب، دم همه دم گریه می‌کنم

گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه می‌کنم

۰ نظر ۰۴ دی ۸۸ ، ۱۱:۳۱
یوسف رحیمی