کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «یاران سیدالشهدا(ع) :: حضرت مسلم(ع)» ثبت شده است

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۱۷ ق.ظ

تماشایی شده مهمانی من

تماشایی شده مهمانی من

دل آشفته و طوفانی من

همه در کوفه بیعت می شکستند

به مهر سنگ بر پیشانی من

 

نسیم آورده با خود بوی سیبی

نمانده از غمت در دل شکیبی

همین جا پرده ها افتاد و دیدم

به روی نیزه ها شیب الخضیبی

 

سرم آقا به قربان سر تو

دو طفل من فدای اصغر تو

گرفته خواب را از چشمم این غم

که در بند اسارت خواهر تو ...


شب اول میان کوفه غوغاست
گمانم هر کسی در فکر فرداست
گریز روضه از دارالاماره ست
سری بر روی نی از دور پیداست

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۱ ، ۰۸:۱۷
یوسف رحیمی
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۲۱ ق.ظ

آسمان کوچ کرده از این شهر

سوی کوفه میا که پیچیده

بوی غربت میان هر کوچه

باز تکرار بی وفائی هاست

باز دستان بسته در کوچه

 

حسّ دلتنگی قفس دارد

آسمان کوچ کرده از این شهر

عشق و احساس و عزت و غیرت

هم زمان کوچ کرده از این شهر

 

این قبیله چقدر بی دردند

بی حیائی ست خصلت کوفه

مشک‌ها طعم تشنگی دارد

و سراب است بیعت کوفه

 

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۱ ، ۰۸:۲۱
یوسف رحیمی
جمعه, ۴ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۵۲ ق.ظ

شبگرد کوفه

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

وقتی نگاه ها همه بوی فریب داشت

 

تنها ترین مسافر شبگرد کوفه بود

آن زائری که هر نفسش بوی سیب داشت

 

وقت عبور از صف آهنگران شهر

بر روی لب ترنم أمن یجیب داشت

 

با دیدن سه شعبه و سر نیزه هایشان

دیگر خبر ز روضه‌ی شیب الخضیب داشت

 

مجنون و سر سپرده‌ی مولای خویش بود

یعنی تنش برای جراحت شکیب داشت

 

دارالإماره تشنه‌ی خون شهید بود

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

 

پیوست عاقبت سر او با سر امام

در کاروان کرب و بلا هم نصیب داشت

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۰ ، ۰۸:۵۲
یوسف رحیمی
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۵۳ ق.ظ

غریب کوفه

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش کوفه‌کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمان کبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

۰ نظر ۱۶ آذر ۸۹ ، ۰۸:۵۳
یوسف رحیمی