دو راهی
این اشکهای سر زده خواهی نخواهی است
یعنی تمام شعرم اسیر دو راهی است
این واژههای تبزده غرق تلاطماند
در های و هوی تشنگی و العطش گماند
باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم
با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم
باید دخیل دل به پر جبرئیل بست
آری به قلب معرکه باید سفر کنیم
پس از کدام حادثه باید شروع کرد
پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم
میدان پر از صدای کف و طبل و هلهله است
خیمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است