ممسوسٌ فی ذات الله
تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ میروی و در تبسمی
آری جلوجلو، تو به معراج رفتهای
مبهوت ماندهام که تو در عرشِ چندمی
باز از مسیح حنجرهٔ خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خود حق در تکلمی
شوق وصال میچکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی
پر باز کن برو! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست