کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۶۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۵۲ ق.ظ

نعمت ولایت

در آسمان نگاهش بهشت منزل داشت
بهشت روشنی از آن همه فضائل داشت

شکوه و هیبت و حُسن و ملاحتش بی‌مثل
عجب جمال و جلالی در آن شمایل داشت

نگاه روشن او آیه‌های «والفجر» و
لبش ترنم «یا ایها المزمّل» داشت

رسید، صبح سپید نزول «أعطینا»
رسید و کوثری از روشنی حمایل داشت

مسیح بود و دمش جان تازه می‌بخشید
که زنده از نفحاتش هزارها دل داشت

دمی به ابروی پیوسته خَم نمی‌آورد
اگر که لشکر طاغوت در مقابل داشت

اگر که سیل عداوت، چو کوه پا برجا
اگر که موج ندامت، صفای ساحل داشت

گذاشت بر دل ما گرچه داغ هجرش را
مسیر روشن او سالکان واصل داشت

نهاد دست خدا در وجود «سید علی»
شکوه و هیمنه‌ای که «امام راحل» داشت

خدا کند که بفهمیم این سعادت را
حیات طیبه را ، نعمت ولایت را

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۲
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۵۱ ق.ظ

شکوه ناتمام

💠 السلامُ علیکِ یا مَن سَلَّمَ عَلَیهَا جَبرائیلُ و بَلَّغَها السَّلامَ مِنَ اللهِ الجَلیل...

در بین ملائک از تو نام آورده‌ست
نام از تو شکوه ناتمام آورده‌ست
هر بار که آمده‌ست از سوی خدا
جبریل، به محضرت سلام آورده‌ست

دلخسته ز شهر بی‌وفا رفتی، آه
آرام و قرار مصطفی! رفتی، آه
حتی کفنی نخواستی از دنیا
از بس که سبکبار و رها رفتی، آه

از چشمِ تر فاطمه طاقت رفته
تا دشت بلا خروش غربت رفته
آنجا سخن از بی‌کفنی نیست فقط
پیراهن خورشید به غارت رفته

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۱
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۵۰ ق.ظ

اُمُّ المؤمنین

💠 اَلسلامُ علیکِ یا مَن اَنفَقَت مالَها فی نُصرَةِ سَیّدِ الأنبیاء و نَصَرَتهُ مَا اسْتَطاعَت و دافَعَت عَنْهُ الأعداء...

نبوت را نگینی یا خدیجه
قیامت‌آفرینی یا خدیجه
برایم مادری کن روز محشر
تو اُمُّ المؤمنینی یا خدیجه

تو داری آنچنان حق عظیمی
که در ایمان و دین ما سهیمی
نه تنها دخترت! بعد از تو دیدند
مسلمانان همه داغ یتیمی

نگاهت از غمی جانکاه می‌گفت
ز صدها داغ با هر آه می‌گفت
میان کوچه خالی بود جایت
که زهرای تو «وا اُمّاه» می‌گفت

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۰
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ق.ظ

سورهٔ حُسن

امام حسن مجتبی(علیه‌السلام):

اَلْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ، مِنْ أَکْبَرِ السُّؤْدَدِ

بخشش قبل از تقاضا، از بزرگ‌ترین آقایی‌هاست.

📗 نزهة الناظر، ص۷۱؛ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۱۳


هر کسی سورهٔ حُسن از لب ما نشنیده‌ست
«بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده‌ست»*

هر کسی هست دل از دست نداده‌ست هنوز
صوت قرآن مسیحای مرا نشنیده‌ست

زیر این گنبد دوار کسی از دو لبش
جز صدای سخن عشق، صدا نشنیده‌ست

طعنه و زخم‌زبان، هر چه هم از هر که شنید
ولی از او احدی غیر دعا نشنیده‌ست

دو سه باری همهٔ زندگی‌اش را بخشید
درِ این خانه کسی چون و چرا نشنیده‌ست

«ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده‌ست»*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ    
* مصرع‌هایی که در گیومه قرار دارند، از صائب تبریزی است.

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۸
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ق.ظ

شمیم جنت

امشب که فرشتگان سخن می‌گویند
گویا سخن از زبان من می‌گویند
ذکر لبشان شنیدنی‌تر شده است
در ارض و سما حسن حسن می‌گویند

خاک قدمش شمیم جنت دارد
در هر نفسش عطر اجابت دارد
اعجاز محمدی‌ست در چشمانش
از بس که به جَدّ خود شباهت دارد

ای زمزمۀ صبح و نسیم ادرکنی
آیینۀ رحمان و رحیم ادرکنی
ای در کرم و سخاوت و آقایی
بی‌خاتمه، اَیها الکریم ادرکنی

مانند علی لحن فصیحی داری
در چهرۀ خود نور ملیحی داری
آقا حرم الله شده دل‌هامان
در هر دل بی‌تاب ضریحی داری

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۶
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۴ ق.ظ

آسمان هفتم

چشم‌هایش پر از تبسم بود
چشم نه آسمان هفتم بود

آسمان نه، شکوه این خلقت
در طلوع نگاه او گم بود

جبرئیل نگاه او هر شب
با خداوند در تکلم بود

تا سحر گونه‌های نمناکش
روی سجاده در تیمم بود

نیمه‌شب‌ها کنار اشک یتیم
دل دریا پر از تلاطم بود

نان جو خورد و سفرهٔ دستش
وقت اطعام دشت گندم بود

این غزل بی‌قرار آن مردی‌ست
که دلش بی‌قرار مردم بود

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۴
یوسف رحیمی
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ق.ظ

والفجر...

پیچیده سحرگاه عجب عطر نجیبی
رد می‌شود از کوچهٔ غم مرد غریبی

از وسعت دستان کریمش چه بگویم
وقتی همه دارند از این سفره نصیبی

هم آن‌که دعایش همه نفرین به علی بود
هم این‌که به مولای خودش عشق عجیبی...

منظومهٔ انصاف و وفا را نسروده‌ست
جانبخش‌تر از جود علی هیچ ادیبی

سی سال گذشته‌ست، علی چشم به راه است
در عمق نگاهش نه قراری نه شکیبی

او می‌رود و نالهٔ دیوار بلند است
مانده‌ست دری دست به دامان طبیبی
::
والشمس! شده غرق به خون چهرهٔ‌ خورشید
والفجر! رسیده‌ست حبیبی به حبیبی

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۳
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۲ ب.ظ

قصهٔ فردا

مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی‌ست که در دل غم زهرا دارد

روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست
شرح دوران غریبی‌ست که مولا دارد

شرح قومی‌ست که در موعد یاری امام
جای لبیک، فقط شاید و اما دارد

قصهٔ‌ مردم بیعت‌شکن است این روضه
خون اگر گریه کند چشم زمان، جا دارد

استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟
آه با چاه خدایا! چه سخن‌ها دارد

بعد یک عمر غم خانه‌نشینی، حالا
غم بدعهدی دنیا طلبان را دارد

این یکی در طلب بردن بیت المال است
آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد

آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است
این طرف فتنهٔ جهل است که غوغا دارد

بی‌وفایی کمر کوه وفا را خم کرد
داغ‌ها بر جگر از مردم دنیا دارد

می‌رود با غم سی سال غریبی اما
جگری شعله‌ور از قصهٔ‌ فردا دارد

آه کوفه‌ست، ‌همان کوفه ولی این دفعه
نیزه‌ای در وسط شهر تماشا دارد

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۴۲
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۰ ب.ظ

شب آخر

پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر
حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر

اشکی که شده نذر غم فاطمه سی‌سال
انگار شده چندبرابر شب آخر

انگار همین چند شب پیش شبانه...
آمد چه به روز دل حیدر شب آخر

حالا شب وصل است ولی با سر خونین
شرمنده نمانده‌ست ز همسر شب آخر

با اشک غریبانۀ خود گفت سخن‌ها
از بی‌کسی آل پیمبر شب آخر

از کرب‌و‌بلا گفت و حکایات غریبش
از داغ برادر به برادر، شب آخر

گویا خبر آورده نسیم از دل صحرا
پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۴۰
یوسف رحیمی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۶ ب.ظ

برای او...

دریای کرامتت ندارد ساحل
آورده پناه سوی تو این سائل
«یا غافِر! شَرُّنا اِلیکَ صاعِد
یا راحم! خَیرُکَ اِلَینا نازِل»

با این دل ‌مر‌ده ‌و ‌کویر‌ی ‌چه‌‌کنم؟
با ‌ا‌ین ‌همه ‌جر‌م ‌و ‌سر‌به‌زیری چه ‌کنم؟
«مِن اَینَ لِیَ ‌ا‌لنَّجا‌ت» یا‌ر‌ب یا‌ر‌ب
تو دست مرا اگر نگیر‌ی چه ‌کنم؟

آیینه‌ام و غبار کورم کرده‌ست
 نَفْس ‌ا‌ست ‌که ‌در‌گیر ‌غرور‌م ‌کر‌د‌ه‌‌ست
«فَرِّق بینی و بینَ ذَنبی» یار‌ب
از درگه ‌تو گناه دور‌م ‌کر‌د‌ه‌ست

گفتم ‌که ‌بر‌ا‌ی خا‌طر ‌ا‌و ‌باید...
گفتم ‌ببر‌م ‌تو‌شهٔ ‌نیکی ‌شا‌ید...
ا‌فسو‌س ‌نماند ‌فر‌صتی تا ‌حتی...
هیهات که ‌عمر ‌ر‌فته کی باز آید؟

یک ‌عمر ‌ا‌سیر پیلهٔ تن افسوس
ماند‌ن ‌ماند‌ن ‌د‌و‌بار‌ه ‌ماند‌ن ‌ا‌فسوس
پروا‌نه‌‌ترین ‌مسا‌فر‌ا‌ن ‌ملکو‌ت
از ‌خویش گذ‌شتند ‌ولی ‌من ا‌فسو‌س

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۶
یوسف رحیمی