کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل

اشعار یوسف رحیمی

کاروان دل
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله):
درس عاشـورا، درس فداکـارى و دیندارى
و شـجاعـت و مواسـات و درس قیـام لله
و درس محبّــت و عشـق اسـت. یکى از
درسهاى عاشورا همین انقلاب عظیم و
کبیرى‌ست که‌ شما ملت ایران پشت‌سر
حسین‌زمان و فرزند‌ ابى‌عبدالله الحسین
علیه‌السلام انجام دادید. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

در خون ماست غیرت سردار علقمه
هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم...
طبقه بندی موضوعی

۶۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۴ ق.ظ

حُسن و حماسه

در نگاهت فروغ توحید است
چشم‌هایت دو چشمه خورشید است

هر نگاه پر از صلابت تو
در حرم روشنای امید است

کوه عزم و اراده‌ای قاسم!
در دلت شور عشق، جاوید است

نورِ حُسن و حماسهٔ مولا
بر قد و قامت تو تابیده‌ست

با تماشای قامت تو حسین
پدرت را کنار خود دیده‌ست

صلوات و سلام اهل سما
بر تو، ای مجتبای کرببلا

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۴
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ

دو راهی

این اشک‌های سر زده خواهی نخواهی است
یعنی تمام شعرم اسیر دو راهی است

این واژه‌های تب‌زده غرق تلاطم‌اند
در های و هوی تشنگی و العطش گم‌اند

باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم
با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم

باید دخیل دل به پر جبرئیل بست
آری به قلب معرکه باید سفر کنیم

پس از کدام حادثه باید شروع کرد
پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم

میدان پر از صدای کف و طبل و هلهله است
خیمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۳
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ ق.ظ

دخیل سیوف

تا باز کرد در شب روضه لهوف را
در خون تپیده دید تمام حروف را

می‌دید واژه‌ها همه فریاد می‌زنند
داغی عظیم و مرثیه‌های مخوف را

می‌دید تیرها که نشانه گرفته‌اند
«خورشید چشم‌های امام رئوف را»

آمادهٔ هجوم به قلب مطهرش
پر کرده‌اند نیزه به نیزه صفوف را

این دشنه‌های تشنه به تصویر می‌کشند
بر مشعر‌الحرام گلویش وقوف را

انگار از ضریح تنش باز می‌کنند
با نعل‌های تازه دخیل سیوف را

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۹
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۳ ق.ظ

رسالت عشق

هر چند پای بی‌رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها
در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت

آیا به جز حوالی گودال، ساربان
راهی برای بردن این کاروان نداشت؟

یک شهر چشم خیره و ... بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت

آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

دیگر لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت!

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۳
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ق.ظ

زهرای سه‌ساله

لب بسته است، بی‌رمق و خسته، بی‌شکیب
لبریز اشک و آه ولی فاطمی، نجیب

دنیای شیون است، سکوت دمادمش
باران روضه است همین اشک نم‌نمش

زهرایی است، شکوه ز غم‌ها نمی‌کند
جز آرزوی دیدن بابا نمی‌کند

حرفی نمی‌زند ز کبودی پیکرش
از سنگ‌های کینه و گل‌های معجرش

با بی‌کسی قافله خو کرده آه آه
با طعنه‌های آبله و زخم گاه گاه

اما نمک به زخم دل غم نمی‌زند
از گوشواره پیش کسی دم نمی‌زند

سنگ صبور هر دل بی‌تاب می‌شود
لب بسته و در آتش غم آب می‌شود

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۲
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ق.ظ

شبیه مادر...

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق‌ورق و پرپری که نیست

سر می‌نهم به سردی این خاک‌ها... کجاست
دستان مهربان و نوازشگری که نیست؟

باید برای شستن گل‌زخم‌های تو
باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته! تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شأن تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست

تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود
می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۱
یوسف رحیمی
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ق.ظ

حما‌سهٔ ‌صبر

از نگاهت شکیب می‌بارد
چشم‌هایت خلاصهٔ صبر است
همهٔ عمر پر تلاطم تو
لحظه لحظه حماسهٔ صبر است

خاطرات کبود آیینه
چقدر زود موسپیدت کرد
مرگ تدریجی چهل ساله...
داغ این کوچه‌ها شهیدت کرد

حضرت آسمان! چهل سال است
جهل این قوم خسته‌ات کرده
چقدر این قبیله بی‌دردند
بی‌وفایی شکسته‌ات کرده

در صف رزم بودی و ناگاه
باز دوران غمی نثارت کرد
دست بیعت‌شکن‌ترین یاران
خیمه‌ات را چه زود غارت کرد

چشم‌های تو پر شفق اما
ابروانی پر از گره داری
لشکر تو عجب وفادارند!
در نمازت به تن زره داری

آسمان هم به هق‌هق افتاده
همنوا با صدای زخمی تو
در مدائن هنوز شعله‌ور است
غربت کربلای زخمی تو...

حاجت تو روا شده دیگر
شب اندوه رو به پایان است
ولی از داغ این غریبستان
چشم‌هایت هنوز گریان است

لحظه‌های وداع جاری بود
شعلهٔ غربت و مروری سرخ
چه گریزی به کربلا می‌زد
از دل لحظه‌ها عبوری سرخ:

هیچ روزی شبیه روز تو نیست
تیر و شمشیر، تیغ و سر نیزه
به تن تو دخیل می‌بندند
نیزه در نیزه، نیزه در نیزه

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۰
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ب.ظ

کاروان می‌رسد از راه

کاروان می‌رسد از راه‌، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی‌تاب
دل سنگ شده آب
از این نالۀ جانکاه
زنی مویه‌کنان، خسته، پریشان
پریشان و پریشان
شکسته، نشسته‌، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه‌خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبۀ ایمان
همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار
همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا.

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۳
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۵ ب.ظ

أیها الرّسول

پیامبر اعظم (صلوات‌الله‌علیه‌وآله)

مَنْ أَتَانِی‏ زَائِراً، وَجَبَتْ‏ لَهُ‏ شَفَاعَتِی‏، وَ مَنْ‏ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِی، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ

📗 کامل الزیارات، باب۲، حدیث۹


هر عاشقی‌ست در طلبت أیها الرّسول،
اَلجَنَةُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول
 
عالم هنوز تشنهٔ درک حضور توست
اَرض و سماست در طلبت أیها الرّسول
 
روشن شده‌ست تا به ابد عالم وجود
از سجدهٔ نماز شبت أیها الرّسول
 
تو می‌روی و در دل هر کوچه جاری است
عطر متانت و ادبت أیها الرّسول
 
آمادهٔ سفر شدی و با وصیتت
جان‌ها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول
 
گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست
خشم خداست در غضبت أیها الرّسول
 
اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ
شد سهم یاسِ جان‌به‌لبت أیها الرّسول

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۵
یوسف رحیمی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ب.ظ

غریب‌نواز مدینه

جنت، بهارِ پیرهنت أیها الکریم
از نور جامه‌ای به تنت أیها الکریم
 
ای همدم تو زمزمه‌های زلال وحی!
ای جبرئیل هم‌سخنت أیها الکریم
 
شب‌زنده‌دار، دیدهٔ دلخستگان شهر
هر شب به شوق آمدنت أیها الکریم

نشنید آن‌که بر تو روا داشت ناسزا
یک ناروا هم از دهنت أیها الکریم
 
هرچند که غریب‌نواز مدینه‌ای
ماندی غریب در وطنت أیها الکریم
 
حتی شهادت تو نداده‌ست خاتمه
بر روضه‌های دل‌شکنت أیها الکریم

جا مانده بود هر کسی از کوچه‌‌ها، رسید
تشییع شد چگونه تنت؟ أیها الکریم

حتی هزار تیرِ به تشییع آمده
بردند سهمی از کفنت! أیها الکریم

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۱
یوسف رحیمی